نویسنده: سید محسن موسوی (دکترای تخصصی حکمت هنرهای دینی) ـ پاییز ۱۴۰۰
چرا زیباییشناسی در هنر مهم است؟
کتاب تاریخ زیباییشناسی امبرتو اکو در باره عقایدی از هنر در ادوار غربی است که پیوند میان هنر و زیبایی در آن دقیقاً قابل درک باشد. اگر به نظر اکو در این کتاب توجه کنیم او می گوید که من در این کتاب اصلاً در صدد احصای قوانین مجرد و جهانشمول زیبایی نیستم بلکه صرفاً در صدد معرفی تفاوتها هستم و این به عهده خواننده است که اگر میتواند از میان این تفاوتها به امری جهانشمول در زیبایی، که ثابت و بی زمان و مکان باشد دست یابد. این کتاب بر مبنای این اصل آغاز میشود که زیبایی هرگز امری مطلق و ثابت نبوده و به تناسب دوره تاریخی و سرزمینی خاص، جنبههای متفاوتی به خود گرفته است این امر تنها شامل زیبایی طبیعی و جسمانی (مرد، زن و منظره) نمیشود، بلکه زیبایی خداوند قدیسان یا اندیشهها را نیز در بر میگیرد. به نظر اکو هر امر جهانشمول زیباییشناختی، در زیر یک مطالعه فرهنگی و منطقهای، خرد و شکسته میشود، زیرا فرهنگها نقش بسیار موثری در شکلگیری مولفههای زیبایی دارند، چنان که نقش گارگویل یا هیولاهایی که در کلیساهای سبک رومانسک اجرا میشد، در نزد عارفان مسیحی قرن ۱۲ میلادی بسیار زیبا شمرده میشد.
زیباییشناسی در یونان قدیم حداقل تا دوران پریکلس (۴۰۰ قبل از میلاد) هیچ نظام دقیقی نداشت. زیبایی تا این دوره، معادل خوب، عادلانه، هماهنگ و متقارن معنی میشد، حتی افلاطون یک بدگمانی ویژهای در باب هنر و شعر داشت آنها را مسبب دوری از حقیقت میدانست. مثلاً در آثار هومر، هیچگونه تعریفی از زیبایی نشده است و فقط در جایی که از اندام عریان هلن سخن به میان میآورد، آن را به قدری دلفریب میداند که رنجش ناشی از جنگهایی که موجب ویرانی تروا شد را با گزارهای بیشرمانه به لذت دیدن اندام هلن میبخشد و آن را به این میفروشد و رنج و گرفتاری اهالی تروا و آخایا را توجیه می کند نهایتاً اینکه زیبایی از اعتباری واحد و یگانه عاری بود و به هنرهای مختلفی بستگی داشت. عهد پریکلس دوره اوج یونان بود، دورهای که فیدیاس را برای ساخت مجسمههای الهههای یونانی به کار گرفتند. به گفته فلوطین، فیدیاس، مجسمه زئوس را به گونهای ساخته بود که گویا زئوس، همانطور از آسمان فرود آمده است. اکو این موضوع را تحت عنوان هنر به اضافهی معرفت، تعریف میکند. ترکیب میان زیبایی جسمی و روحی را کالوکاگاثیا میگفتند.
یونانیها به شدت در صدد اجرای آثار زیبا در پیکر تراشی بودند و معیار این زیبایی را نه از انسان آرمانی مجرد، بلکه از طبیعت جسمی و روحی انسان اخذ میکردند، چنانکه گورگیاس از میان اندام دختران زیبا ترکیبی بسیار زیبا را انتخاب و اجرا میکرد. پارهاسیوس نیز همین کار را انجام میداد.
مجسمه لائوکون که نمادی از بهترین اجراهای یونانی است، مجسمهای بسیار پرتحرک و زیباست که در سال ۱۵۰۶ کشف شد و موجب شگفتی و حیرت گردید. این مجسمه مربوط به قرن اول قبل از میلاد است که در موزه واتیکان قرار دارد. اگر زیبایی را با خوبی یکی بدانیم، پس ممکن است گاهی خوبی را دوست بداریم و آن را بپسندیم ولی نه برای خودمان بلکه برای دیگری، مثل ایثار و شهادت و فداکاری، ممکن است گاهی خوبی را دوست بداریم و آن را برای خودمان هم بخواهیم، مثل داشتن یک ماشین خوب، ممکن است گاهی خوبی را انحصاری بخوانیم یعنی بخواهیم که تنها الماس بزرگ جهان که خوب است از ما باشد و نه از دیگری یا همسری مثل هلن داشته باشیم. اما اینکه کانت، زیبایی را فارغ از هر نوع سودمندی میداند، یعنی آن را از فضیلت جدا کرده یعنی چیز زیبا الزاما خوب نیست بلکه حتماً زیباست، چنانکه یک پدیده زیبا زیباست، بدون آن که ما آرزوی داشتن آن را داشته باشیم.
از نظر سقراط زیبایی سه گونه دارد: اول زیبایی آرمانی که باز نمود طبیعت از راه اجزابندی بخشهای آن است. دوم زیبایی معنوی و سوم زیبایی سودمند و کاربردی، از نظر افلاطون زیبایی دو گونه دارد: اول زیبایی به مثابه هماهنگی و تناسب میان اجزا که این بحث را از فیثاغورث گرفته است. دوم زیبایی به مثابه شکوه که افلاطون این زیبایی را وابسته به واسطههای جسمانی نمیدانند و آن را امری مستقل میداند که در همه جا میدرخشد و بعدها در نظر فلوطین این بحث گسترش یافت و تحت عنوان زیبایی به عنوان جمال تشریح و تبیین شد.
افلاطون هنر را نسخه بدل و ساختگی زیبایی و حقیقت میدانست. آموزش آن را در مدارس مضر میدانست و به جای آن معتقد بود که باید فقط فرمهای هندسی را که مبتنی بر منطق ریاضی کائنات است تدریس کرد.در کتاب ممورابیلیا اثر گزنفون، گفتگوی جالبی میان سقراط و دو هنرمند صورت میگیرد. اولی پارهاسیوس نقاش است و دومی کلیتون مجسمهساز، مضمون گفتگوها این است که سقراط از آنها میپرسد که علاوه بر این همه جنبههای دقیق که شما در آثار مجسمهسازی به کار میبرید، آیا میتوانید احساس این پیکرها را در نقاشی و مجسمهسازی بیان کنید؟ ابتدا آنها منکر میشوند، ولی سقراط به اساس روش دیالکتیک فنی و دقیق خود به آنها اثبات میکند که این کار نیز شدنی است یعنی با اجرای نگاه تهدیدآمیز یک جنگجو و یا مهر مادری به فرزند، میتوان در تکمیل کارکرد روحانی یک اثر هنری نیز موثر بود. به این طریق مجسمهساز و نقاش میتوانند کارکرد روح را از راه صور ظاهری، تصویر کنند.
دلایل متعددی وجود دارد که نمیتوان به یک معیار مستقل و واحد برای زیبایی رسید. حتی خود یونانیان نیز که جهان را پس از جهیدن از دهان بینظم خائوسِ خمیازهکش، در نظم جدیدی به عنوان کاسموس تعریف میکنند، همه این زیباییها و نظم جدید را در ذیل تفکر و چارچوب آپولونی قرار نمیدهند، به همین جهت است که اگرچه موسیقی نیز در ذیل حمایت آپلون قرار دارد ولی به واقع به دلیل اینکه برانگیزنده شور و هیجانی غیر ایستاست، امری دیونوسیوسی میشود. خائوس همان هرج و مرج و آشوب نخستین یا هاویه نخستین است. بر همین اساس است که شکاف عمیقی میان زیبایی و ادراک معقول در هنر یونانی وجود دارد و هر چیز زیبا الزاماً توسط عقل قابل ادراک نیست.
هراکلیتوس افسوسی، فیلسوف ماتریالیست یونانی این شکاف را با این اظهارنظر که زیبایی هماهنگ جهان، خود را بهصورت سیلان اتفاقی آشکار میسازد، عمیقتر کرد. تقابل میان دو نوع از زیبایی یعنی زیبایی آپولونی که شامل نظم و ترتیب و آرامش و وقار و کلاسیک بودن است و آنچه که زیبایی دیونوسیوسی که نمادی از پریشانی و آشفتگی، مستی و شهوت است در نوشتههای نیچه بیش از هر جای دیگری مشخص میگردد. گویی زیبایی آپولونی پوششی است بر زیبایی دیونوسیوسی و میتوان آن را چنین تعریف کرد که در پس همه زیباییهای کلاسیک و معیارهای روشن و شفاف تعادل، اموری پنهان و مستور از دیگر مولفههای خلق چنین آثاری وجود دارد که در هر فرهنگی میتوان این امور را شور و هیجان نوعی فهم آزادانه و بی تقید عقلی دانست که موجب خلق اثر هنری میشود. مثلاً در فرهنگ ایرانی – اسلامی، بخش دیونوسیوسی همه هنرهای ما بخشی است که سرچشمه در عرفان و شوریدگی و شهود معرفتی دارد و الزاماً دیونوسیوس در هر فرهنگی معادل شهوت و بیبندوباری و مستی نیست. اکو معتقد است که در فرهنگ معاصر، چون زیبایی دیونوسیوسی مبتنی بر جنون و ضد عقل است، لذا زهر خود را توانسته است که بر زیبایی کلاسیک آپولونی بریزد. این همان سیطره زشتی بر زیبایی است. باید توجه داشت که بر اساس نظر هراکلیتوس، کائنات دربردارنده تضادهاست، کمال در کنار نقص معنی پیدا میکند و تناسب و قاعده در مقابل بیتناسبی و بیقاعدگی تعریف میشود، لذا هماهنگی از امکان وجود هر دو وضعیت در تنش دائم به وجود میآید، در واقع هماهنگی فقدان تضاد نیست بلکه تعادل بین تضادهاست. در اثر هنری نباید بگذاریم که غلبهی زشتی بر زیبایی صورت پذیرد.
زیبایی گاهی در قالب تناسب و هماهنگی رخ عیان میکند. مثل عدد و موسیقی که این امور را فیثاغورثیان بیش از هر کس دیگری قوام بخشیدند که بعدها در رساله تیمائوس، افلاطون به عنوان مفهوم ریاضی جهان به آن پرداخته است. ویتروویوس نیز در قرن اول و دوم قبل از میلاد به تناسبهای روحانی و طلایی پرداخته است. معیار زیبایی بعدی معیار بدن انسان بود که پولوکلیتوس با خلق اثر پیکرتراشی مرد نیزه انداز، تناسباتی را در ساخت این مجسمه در بدن انسان به کار گرفت که میتوان آن را به عنوان معیار (canon) تناسبات معرفی کرد. در کار او دیگر بحث قرینهسازی و تعادل و از این قبیل موارد نبود، بلکه بحث اجرای تناسباتی بود که ممکن بود به قاعده مکانی که مجسمه قرار میگیرد این تناسبات تغییر کند و دیگر پایبندی به یک اصل ثابت هندسی امکانپذیر نبود. بر همین اساس بود که در رساله سوفسطایی افلاطون، او از «تناسب موضوع» به جای «تناسب فنی و کاربردی» در آثار پولوکلیتوس، یعنی تناسبهایی شناور و متناسب با وضعیت دیده شدن شیء بحث میکند. جالب است بدانیم که در آثار ارسطو، پولوکلیتوس معادل پیکرتراش آمده است. رساله کنون، نوشته اوست و معاصر با عهد فیدیاس زندگی می کرد.
از زمانی که پیوند میان انسان و کیهان توسط فیلسوفان یونانی مطرح شد یعنی بحث انسان صغیر و عالم کبیر، دیگر انسان را بر اساس اعداد توضیح میدادند. از آنجا که عدد ۴ واضع جهان بود لذا آدم متناسب و متعادل را تتراگونال میگفتند و اگر انسان از تعادل به فضیلت میرسید به آن پنتاگونال میگفتند. انسان ۵ وجهی انسانی مرموز است مثل عدد ۵ که خاصیتی رمزآلود دارد. جسم را در یونان مطابق عدد زوج و ناقص میدانستند و روح را مطابق عدد فرد و کامل میپنداشتند.
جهان هستی و طبیعت نیز رابطهای تنگاتنگ داشتند. جهان انسان شد و انسان جهانی/ از این پاکیزهتر نبود بیانی، از برکت وجود عناصر نازیبا در عالم، زیباییها به وجود آمدند، درواقع، زیبایی از تقابل عناصر متضاد بوجود میآید. از زمانی که پرسپکتیو کشف شد، جنبههای نظری و کاربردی ژرفنمایی دیگر فرهنگها در دوره رنسانس چنان اهمیتی یافت که تا سالها تولیدات مسطح فرهنگهای دیگر را اموری مطلقا زشت میپنداشتند. مسئله دیگر، مسئله هدفمندی بود. توماس آکویناس یک چکش بلورین را زشت میپنداشت زیرا به رغم زیبایی ظاهری مواد سازندهاش، برای کاربرد خاص آن متناسب نیست، زیبایی همکاری دوجانبه میان چیزهاست، زیرا تاثیر متقابل ادراک و شیء است که به ادراک میانجامد، به عبارتی در نهایت، تناسب تبدیل به امری متافیزیکی میشود. آکویناس، سه چیز را موجب زیبایی میدانست: اول، تناسب و هماهنگی که نمیتواند تنها مولفه زیبایی باشد، دوم، کمال، یعنی یک جسم ناقص و پاره پاره زیبا نیست و سوم، درخشندگی، او معتقد است بدنِ انسانی زیباست که با حالات آرمانی انسانی همخوانی داشته باشد، او معتقد بود که رفتار و گفتار درست انسان، تناسب و قوانینی منطقی در انسان ایجاد میکند. هر صنعتگری تمایل دارد که بهترین نظم را به اثر خود ببخشد نه به معنای مطلق آن بلکه متناسب با هدف مورد نظری که برای آن در نظر گرفته است.
در طول زمان بحث تناسب به تدریج از عرش به زیر کشیده شد و تا جایی پیش رفت که ادموند بِرک نویسنده ایرلندی (۱۷۹۷ وفات) در مقالهی رد تناسب، اعلام کرد که تناسب، دیگر یکی از مولفههای زیبایی نیست. در ادامه نکاتی چند در مورد مسئلهی زیبایی ارایه شده است.
از آنجا که علم استتیک در پی بیان یک سری تجارب حسی یونیورسال از دیدن اثار هنری است، لذا تمام ابزارهای ادراکی ما را که موجب تکثر و تنوع در دریافت میگردد را به دو حس شنوایی و بینایی خلاصه ساخته و حس لامسه، بویایی و چشایی را که دارای دریافتهای متنوع و متکثر هستند را به عنوان ابزار ادراک زیبایی به حاشیه رانده است، چون ورود این حسها به فهم زیبایی، ما را با دنیایی متنوع از درک زیبایی و تعریف آن روبرو میکند. مثلا باید برای درک یک پدیده هنری، در کنار آن حضور داشته باشیم، تا طعم و بو و بافت آن را حس کنیم. دیدن و شنیدن به واقع این راه را برای ما کوتاه کردهاند و ما میتوانیم حتی در این سوی دنیا با دیدن و شنیدن، بخش زیادی از این تداعیها را در یک شیء، درک کنیم. ما لااقل امروزه برای دیدن و شنیدن، معیارهایی بسیار دقیق و علمی داریم که مورد اشتراک همه ما انسانهاست و با همین قواعد مشترک، خیلی از علوم، از جمله علم استتیک را به تعریف مشترک، نزدیک میکنیم.
اما به واقع معیارهای منطقی، ریاضی و هندسی دقیقی برای حسهای دیگر متصور نیست؟ و تبیین یکسری قواعد مشترک برای بوییدن، چشیدن و لمس کردن، که مورد اشتراک همگان باشد، امکانپذیر است؟ قطعا این امر کار بسیار دشوار و در مواردی نشدنی است.
تصور بفرمایید ما با چشیدن یک اثر هنری میخواهیم بر دریافت زیباشناختی خود بیفزاییم، به فرض اگر چنین اثری هم وجود داشته باشد که انسانها بتوانند این اثر یونیک و نه کپی آن را در طول تاریخ بچشند، باز هم آنچه که بدست میآید به هیچ وجه نمیتواند دقیق و قاعدهمند باشد.
چنانچه مثلا ما اثر مونالیزا را میتوانیم از زاویه دیدن و امور بصری تبیینی یونیورسال کنیم، اما تبیین علمی مزه یک غذا، امری بس دشوار است و چون همگان نمیتوانند همزمان این طعم و بو را در اختیار داشته باشند، هر توضیحی مستلزم توضیحی دیگری است و حد یقفی برای این تبیینها وجود ندارد، حتی ذائقه داوران وثیق نیز چیزی بیشتر از آری یا خیر به ما نخواهد داد و شرح انچه که موجبات چنین نتیجهای را فراهم آورده، شرحی همهپسند و علمی نخواهد بود چون معیار مشترکی برای این درک وجود ندارد.
ذائقه ما به صورتی بسیار شخصی طعمها را ادراک میکند و بویایی ما نیز به همین گونه است، اساسا ما همه چیز را نمیتوانیم بچشیم یا ببوییم، چون ممکن است برای سلامتی ما خطرناک باشد، اما همان چیزها را میتوانیم با دقت بسیاری نظاره کنیم اصلا به همین جهت است که لامسه و ذائقه و بویایی در پروسه شناخت اثر هنری، چندان اهمیتی ندارند.
اما منکر آن نیستیم که میتوانیم در آثار هنری، با استفاده از عناصری که حسهای دیگر ما را درگیر میکند، تجربه مخاطبین را از دیدن یک اثر، متفاوت کنیم، اما این مقوله بیشتر در حوزهی هنرهای مفهومی مورد استفاده قرار میگیرد و همانطور که مستحضرید در هنرهای مفهومی، ما دیگر با موضوع زیباشناختی به مفهوم دقیق آن روبرو نیستیم بلکه با تداعی مفاهیم روبرو هستیم که الزاما ناظر به تولید امر زیبا نیست بلکه هدف آن به حرکت در آوردن تجارب شخصی هر فرد در مواجهه با یک اثر است.
این سبک از هنر ، از ارایه نتیجه زیبایی در اثر عبور کرده و اصلا برای تولید کنندگان این آثار ، زیبایی هیچ اهمیتی ندارد، بلکه این نهادهای هنری هستند که به نادرستی زیبایی کاذبی را بر این هنرها بار میکنند. مارسل دوشان گفته بود، این ظرفی را که من در نمایشگاه گذاشته بودم، نمادی از عصیان و توهین من به شرایط اجتماعی و سیاسی روز بود، در صورتی که صاحبان و متولیان نهادهای هنری، آن را پر از محتوای زیباشناسی کردند.
دوشان، مانزونی و رنه مگریت و همه هنرمندانی که از بحث زیبایی عبور کردهاند، مفهوم و تداعی معانی را، فوق مبحث زیبایی در نظر گرفتهاند و برای تداعی معنا از هیچ مولفهای صرف نظر نکردهاند تا جایی که مانزونی مدفوع خود را کنسرو کرده و ان را معادل ۳۰ گرم طلای ۱۸ عیار قیمت گذاری میکند. او با ایجاد تنفر ناشی از بوی بد مدفوع و لمس منزجر کننده آن و حتی … ، در پی آن است که با تداعی معانی، مخاطب دوران خود را از هنری که تاکنون صرفا در خدمت معرفی تجمل دوران پادشاهی ایتالیاست بر حذر دارد.
او به هيج وجه در پی ارائه یک امر زیباشناختی نبود. دوشان نیز با ارایه مجموعه حاضر و آمادههای خود، صرفا در پی برهم زدن همان قواعدی بود (زیباشناختی) که ما در آثار هنری مصرانه به دنبال آن هستیم. در انتها تعدادی از مؤلفههای زیبایی معرفی شده است.
۱- زیبایی امری نسبی است.
۲- درک حسانی زیبایی صرفا یکی از چندین مولفه زیبایی است.
۳- زیبایی هم جنبه کمی و هم جنبه کیفی دارد.
۴- زیبایی صرفا برای انسان قابل درک است.
۵- زیبایی در دو حوزه طبیعت و هنر قابل بررسی است.
۵- زیبایی می تواند محصول هنر هم باشد.
۶- زیبایی فقط یکی از بروندادهای هنر است.
۷- درک زیبایی در افراد متفاوت و فرهنگ های متفاوت، متنوع است.
۸- زیبایی به دو بخش معقول و محسوس قابل تقسیم است.
۹- اگر نتیجه یک کار هنری، منجر به ایجاد زیبایی نشد، باز هم ان پدیده را میتوان هنر نامید.
۱۰- زشتی نیز یکی از بروندادهای هنر است که به واسطه اصول زیباشناختی در هنر قابل تبیین است و از جنبه سلبی میتوان آن را با همان قواعد درک زیبایی توضیح داد.
۱۱- با تمام ابزارهای ادراکات حسی در انسان می توان به امر خوشایند و لذتبخش پی برد، اما لزوما زیبایی و لذت مساوق نیستند و همیشه محصول زیبایی، لذت نیست. گاهی میتوان اثری یافت که در اوج زیبایی، آدمی را به تأثر وا میدارد.
۱۳- مولفه های زیبایی، هم در درون ما و هم در عالم خارج وجود دارند.
۱۴- به هر پدیده متناسب و هماهنگی که تولید دست بشر باشد، نمیتوان عنوان هنر را داد اما میتوان در مورد زیباشناختی آن بحث کرد.
۱۵- متناسبترین و زیباترین پدیدههای طبیعی نیز هنر محسوب نمیشوند و زیباشناختی آنها در چارچوب شناخت طبیعی باقی میماند.
۱۶- استتیک به واقع به معنای زیبایی نیست بلکه کلاسهبندی دریافت حسانی از آثار هنری است که گاهی به زیبایی هم میپردازد.
۱۷- دریافت زیبایی یک دریافت متعالی در انسان است که قابل تربیت کردن است.
مطالعه کتاب تاریخ زیبایی امبرتو اکو را به همه دوستداران زیبایی و فلسفه هنر، پیشنهاد میکنم.
دیدگاه خود را بنویسید