سید محسن موسوی

نویسنده: سید محسن موسوی (دکترای تخصصی حکمت هنرهای دینی) ـ پاییز ۱۴۰۰

مفهوم زیبایی‌شناسی در هنر و طبیعت

(این متن، بیانیه پایانی سلسله جلسات شناخت زیبایی‌شناسی است که با حضور آقایان دکتر سید محسن موسوی، دکتر بازرگانی، آقای میثم حسنخانی و خانم‌ها دکتر سپیده ملکی، دکتر مهدوی‌نژاد و دکتر عذرا راهنمایی به مدت ۱۸ جلسه به انجام رسید بود. ۱۴۰۰/۶/۳۰

مقدمه‌ی اوّل: مفهوم جمال، حُسن یا زیبایی در چهار حوزه‌ی استتیک، هستی‌شناسی، عرفان و منطق و در چهار معنای متفاوت به کار گرفته می‌شود.

۱- معنای هستی‌شناختی زیبایی، که کاربرد محمول زیبایی برای موضوعات مجرد و غیرمادی است در متافیزیک یا فلسفه‌ی اولی قابل بحث است (ان الله جمیل).

۲- معنای اخلاقی زیبایی که کاربرد محمول زیبایی در قلمروی اخلاق می‌باشد، در حوزه‌ی اخلاق (مثل نوازش یتیم زیبا است.)

۳- معنای منطقی زیبایی که کاربرد محمول زیبایی جهت گزاره است و در حوزه‌ی منطق، کاربرد دارد.

۴- معنای عرفانی زیبایی‌شناسی که به بررسی موضوع وحدت و تجلی و ظهور زیبایی در عالم می‌پردازد.

ابتدا باید یادآور شویم که همواره باید از مغالطه و تسرّی مبانی یک حوزه به حوزه‌ی دیگر جلوگیری کرد. به عنوان مثال، از وارد ساختن مبانی عرفان و تصوّف پیرامون جمال و حُسن در مطالعه‌ی زیبایی‌شناختی در معنای استتیکی آن، بپرهیزیم.

بر این اساس، در قلمروی هنر و طبیعت یا به عبارت دیگر در بحث از زیبایی هنری و طبیعی در معنای استتیکی آن، معانی هستی‌شناسانه، عرفانی و منطقی از قلمرو بحث بیرون است. آنچه در استتیک، محوریّت و موضوعیّت دارد، ادرک حسّی و التذاذ از طریق قوای حسی است. بنابراین وقتی می‌گوییم این گل زیباست، قطعه‌ی موسیقی هوای گریه‌ی شجریان زیباست، تابلوی پنجمین روز آفرینش فرشچیان زیباست، شعر حافظ زیباست و مواردی از این قبیل، در سلسله مباحث ما، ذیل مباحث استتیک قرار گرفته و از منظر اخلاقی و هستی‌شناسانه به تحلیل این گزاره‌ها نمی‌پردازیم.

مقدمه‌ی دوم: بین هنر و زیبایی، تفکیک است. بی‌تردید چیزی می‌تواند اثر هنری باشد، ولی محمول زیبایی به آن حمل نشود؛ و یا این که محمول زیبایی به چیزی حمل شود که آن چیز، هنر نیست بلکه یک ابژه‌ی طبیعی است. به عبارت دیگر، نمی‌توان هنر و زیبایی را یکی پنداشت؛ نسبت این دو عموم و خصوص من وجه است؛ یعنی می‌توانند در مصادیق اشتراک داشته باشند اما در عین حال اختلاف هم دارند. با علم به این تفکیک و تمایز، در استتیک، مصادیق زیبایی را در هنر و طبیعت می‌یابیم و از این رو، گاه در پرداختن به بعضی مسائل زیبایی‌شناسی، از زیبایی هنری و زیبایی طبیعی سخن می‌گوییم.

برخی مسائل زیبایی‌شناسی و پاسخ به آنها بر اساس میراث فلسفه‌ی دوره‌ی اسلامی.

پرسش اول: الف) آیا زیبایی حقیقتی عینی است یا یک امر ذهنی؟ ب) آیا شناخت زیبایی و متأثر شدن از ادراک آن، خصلتی انسانی است؟

زیبایی مؤلفه‌ای است انسانی؛ انسان است که زیبایی را ادراک می‌کند و نه حیوانات. (واکنش حیوانات در مقابل یک ابژه‌ی زیبا، و یا تلاش برخی حیوانات برای ایجاد چیزی که از منظر انسان، زیبا است، امری غریزی و گاه فعلی مغرضانه جهت برطرف ساختن امیال آنهاست.) زیبایی یک ویژگی انسانی است و حیث انسانی دارد، یعنی درک زیبایی، محصول تأمّل و عملِ قوه‌ی عقلانی انسان است. شناخت امر زیبا، به مثابه یک امر جزئی، بین انسان و حیوان مشترک است اما، به دلیل آن که در حیوان، قوه‌ی ناطقه وجود ندارد، نمی‌تواند از زیبایی، مفهوم کلّی ساخته و آن را فهم کند. کلّی ساختن، کار قوّه‌ی ناطقه است که مختص انسان است و نه حیوان. به عبارت دیگر، حیوانات با قوّه‌ی وهم ـ که مشترک انسان و حیوان است ـ فقط، در مراتب جزئی می‌توانند ادراک زیبایی داشته باشند و این انسان است که از صورت‌های جزئی، امر کلّی می‌سازد و بر این اساس قادر است، زیبایی را به صورت یک امر کلّی فهم کند.

فهم زیبایی، محصول تأمّل در ابژه‌های بیرونی است. بنابراین، این که زیبایی را به عالم عین، منتسب کنیم و بگوییم زیبایی یک حقیقت عینی است که فارغ از انسان هم وجود دارد، می‌تواند جای بحث باشد. می‌توان گفت، زیبایی اگر متعلَّقش در خارج باشد، امر عینی است که مدرِک آن ذهن است و آن را از عالم خارج انتزاع می‌کند. (مفهوم زیبایی، یک عین خارجی نیست)

این مهم، به طرح این پرسش می‌انجامد که آیا مؤلفه‌ها و معیارهای جهانشمولی وجود دارد که در ابژه‌ی بیرونی، زیباییِ آن را موجب گردد؟ آیا توصیف این مؤلفه‌ها و برشمردن آنها، به تجویز زیبایی در چیزی که این معیارها در آن باشد، منتهی می‌گردد؟ به عبارت دیگر، آیا زیبایی تجویزی است؟ اگر مؤلفه‌هایی را معیار زیبایی بدانیم، آنگاه آیا می‌توان از هر انسانی این انتظار را داشت که ابژه‌ی دارای آن مؤلفه‌ها را الزاماً زیبا بپندارد و حکم به زیبایی آن دهد؟

کشف مؤلفه‌های زیبایی، به صورت توصیفی امکان‌پذیر است؛ این که چه چیزی در عالم عین، سبب می‌شود تا چیزی را زیبا بنامیم. در عین حال اما، نمی‌توان این ادعا را مطرح نمود که این معیارها در هر ابژه‌ی بیرونی (هنری یا طبیعی) الزاما به حکم هر فاعل شناسایی، به زیبایی ختم می‌شود. یعنی، زیبایی امری تجویزی و توصیه‌ای نیست. این نکته قابل توجه است که این گزاره، با نظر به آنچه سنت‌گرایان بیان داشته‌اند، قابل تصدیق نیست. (اگر ارسطو، معیارهایی برای زیبایی تعریف کرد و بعدها از سوی فلاسفه‌ی مسلمان نیز اتفاقی مشابه رقم خورد؛ می‌توان اذعان داشت که این روند، ناظر به نوعی تجویز بوده است.)

اگرچه توصیف مؤلفه‌های زیبا ساز یا مؤلفه‌هایی که در زیبایی شئ تاثیرگذار است، امکانِ وارد شدن به حوزه‌ی روان‌شناسی، مردم‌شناسی، جامعه‌شناسی و … را موجب می‌گردد (چرا که بحث اختلاف معیارهای زیبایی در میان اقوام مختلف در زمان و مکان‌های مختلف قابل طرح می‌باشد.) اما همواره پرسش از زیبایی و چیستی آن، مطالعه را ذیل فلسفه قرار می‌دهد.

پرسش دوم: با توجه به آن که زیبایی، خصلتی انسانی دارد و یک مفهوم است و پی بردن به آن، نتیجه‌ی عمل قوّه‌ی ناطقه است، این پرسش قابل طرح است که زیبایی، چه نوع مفهومی است؟

با نظر به تعاریف معقولات اولی و ثانی، می‌توان اذعان داشت که زیبایی معقول ثانی فلسفی است. مفهومی که ذهن از عالم خارج انتزاع می‌کند ولی در خارج از ذهن، ما به ازای مستقل ندارد. ما زیبایی را به صورت یک عین موجود در جهان خارج نمی‌دانیم بلکه، کیفیتی است که از تأمّل و تفکر ما درباره‌ی یک عین خارجی، حاصل می‌شود؛ خواه اثر هنری باشد، خواه طبیعت. گاه تأمل و حمل زیبایی بر یک ابژه‌ی بیرونی، با سرعت بسیار بالا صورت می‌پذیرد و فاعل شناسا بلافاصله و به محض ادراک حسی یک چیز، حکم به زیبایی آن می‌دهد و گاه حکم به زیبایی، در مدت زمان بیشتری انجام می‌پذیرد.

پرسش سوم: داوری زیباشناختی چگونه داوری‌ای است و حکم به زیبایی، چه نوع حکمی است؟

می‌دانیم داوری یعنی حکم کردن، تصدیق کردن، گزاره ساختن و کاربست این اصطلاح نه یک تعبیر عاطفی که بیان احساس باشد، بلکه به معنای خبر دادن از یک واقعیّت است، به این معنا که در واقعیّت عالَم، چیزی یا کیفیتی است به نام زیبایی که انسان به عنوان فاعل شناسا، آن را از ادراک حسّی یک ابژه‌ی بیرونی مثلاً یک گل، فهم می‌نماید.

(به این مهم توجه داشته باشیم که ادراک و فهم از یکدیگر متمایزند. فهم، عملی عقلانی است. به عنوان مثال هرگاه ما در یک مرتبه، رنگ یک ابژه‌ی بیرونی را ادراک کنیم و در مرتبه‌ی دیگر، رنگ ابژهای دیگر را، در اینجا، تنها ادراک حسّی انجام شده و نه فهم. فهم زمانی است که با سنجش رنگ این دو ابژه، پی به آن می‌بریم که رنگ نخست، رنگ دوم نیست و یا رنگ نخست، کمرنگ‌تر از رنگ دوم است. وقتی می‌گوییم داوری زیبایی‌شناختی یا ادراک زیبایی‌شناختی، ادراک را در معنای عام آن به کار می‌بریم؛ اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم ارجح آن است که گفته شود فهم زیباشناسانه و نه ادراک زیباشناسانه)

در دیدگاه فلاسفه‌ی مسلمان، حکم زیباشناختی، یک حکم شناختی است. به عبارت دیگر، درباره‌ی یک عین در جهان خارج گزارش می‌کند و شناختی از عالم عین به فاعل شناسای زیبایی می‌دهد. حکم به زیبایی، که حمل زیبایی به یک عین است، گزارش از یک واقعیت بیرونی است نه بیان حس و عواطف درونی فاعل شناسا. در حکم به زیبایی، عقل انسان، پیچیدگی‌های اجزای یک شئ خارجی را به یک نظم تقلیل داده و از کثرات اجزا، به فهم وحدت و رابطه‌ی بین آنها که نسبتی کمّی یا کیفی است، پی می‌برد و کشف رابطه‌ی متناسب بین اجزا، به ایجاد لذّت در فاعل شناسا می‌انجامد. این حکم، کلِّی است، بدین معنا که صادق بر کثیرین ـ افراد متعدد ابژه‌های هنری و یا طبیعی ـ است.

همانگونه که گفته شد، حکم به زیبایی، حکمی شناختی است، بدین معنا که آنچه از عالم واقع با عمل عقلانی فاعل شناسا، انتزاع شده، ویژگی‌ای در عالم واقع است. عقل‌انگیزی زیبایی در اینجا معنا و امکان بحث و استدلال می‌یابد. یعنی اگرچه طریق ادراک زیبایی در معنای استتیکی، حواس ادراکی انسان ـ عموماً بینایی و شنوایی ـ است، عمل عقلانی انسان و کارکرد این قوّه در انسان است که از داده‌های مکتسب، حکم به زیباییِ ابژه‌ی بیرونی می‌دهد. (به عنوان مثال، واقعیت این گل این است که وضعی دارد که اسمش زیبایی است و انسان مدرِک، از طریق قوای حسّی ـ در اینجا بینایی ـ آن را ادراک کرده و به ذهن می‌آورد. در واقعیّت عینی این شئ، تناسبی مقتضیِ آن ابژه وجود دارد و انسان این کیف محسوس را در ذهن، می‌آورد و آن را می‌فهمد. تناسب مقتضیِ بین اجزای این ابژه‌ی بیرونی، عینیِ عالم خارج است.)

در اینجا چهار پرسش فرعی قابل طرح است:

ـ نخست آن که آیا زیبایی، محصول ذهن انسان به عنوان فاعل شناساست یا در جهان خارج است و ذهن انسان آن را میفهمد؟ در پاسخ اجمالی به این پرسش باید گفت می‌دانیم زیبایی ذات ندارد و باید بر ذاتی حمل شود، چرا که خودش یک مفهوم و معقول است. باید در خارج ــ مقابل ذهن ـ، ذاتی باشد که آن را زیبا، وصف کرد. بنابراین متعلَّق زیبایی در خارج، امری عینی است؛ مثلا یک گُل یا اثر هنری، اما زیبایی خود، مفهوم و از این رو عقلانی و ذهنی است.

ـ دومین پرسش فرعی نیز عبارت از این است که پایبندی به مبانی شناخت زیبایی ذیل استتیک، چگونه در پیوند با این مهم که زیبایی، معقولی ثانی است و معقولات ثانی مفاهیمی هستند که در خارج، ما به ازای مستقل ندارند، قابل پذیرش است؟ پاسخ به این مهم، مستلزم توجه به مسبوق به حس بودنِ معقولات ثانی است. اگرچه زیبایی را معقولی ثانی پنداشتیم اما میدانیم تا زمانی که عالم خارج را ادراک نکنیم و قوای حسّانی انسان در ارتباط با شئ بیرونی قرار نگیرد، آنگاه هیچ داده‌ی حسّی به درون انسان ـ حسّ مشترک و واهمه ـ راه نمی‌یابد و انسان قادر به ساخت مفاهیم ـ من جمله زیبایی ـ نمی‌گردد. بنابراین نظرگاه فلاسفه‌ی مسلمان نیز بر این مهم تاکید دارد که نخست، ادراک حسّی اتفاق می‌افتد و حواسّ انسان با ابژه‌ی خارجی ـ که زیبایی حمل بر آن می‌شود ـ متصّل می‌گردد و در حین این اتصّال و پس از آن است که صورت‌های حسّی، از حسّ مشترک و واهمه، به قوّهی ناطقه رسیده و انسان خواهد توانست زیبایی را که از مجرای تأثر حسّانی ادراک کرده، فهم و آن را انتزاع نماید. اگرچه معقول ثانی فلسفی، ما به ازای خارجیِ مستقل از ذهن انسان ندارد اما تا زمانی که انسان ادراک حسّی از ابژه‌ی بیرونی نداشته باشد، نمی‌تواند زیبایی ـ بلکه هیچ مفهوم و معقول دیگری ـ را فهم نماید. بنابراین، این که زیبایی را معقولی ثانی پنداشتیم، به معنای آن نیست که پیوند با ادراک حسّی و تأثر حسّانی که در استتیک مطرح است، به کنار نهاده شده است.

ـ سومین پرسش فرعی نیز عبارت از این است که آیا شناخت زیبایی، حصولی است یا حضوری؟ در میان شناخت‌های حصولی، شناخت، حسی است یا عقلی یا اینکه ما باید نوعی دیگر از شناخت را بیان کنیم که نه حسی است و نه عقلی بلکه شناخت زیباشناختی است؟ به نظر می‌آید که داوری زیباشناختی یک داوری و حکم حسی نیست. ما نمی‌خواهیم درباره رنگ، بو یا مزه چیزی حکم کنیم. داوری عقلی هم نیست و درباره یک کلّی حکم نمی‌کنیم. بلکه داوری زیباشناختی بر معیار تعریفی که از زیبایی کردیم و آن را از قبیل معقولات ثانی دانستیم داوری‌ای درباره کیفیتی از اشیا است که می‌گوید این شیء یک ویژگی دارد که در نسبت‌سنجی عقلانی فهمیده می‌شود و آن زیبا بودن شیء است.

این داوری تا این اندازه، شخصی است و درباره یک شیء معین خارجی حکم داده می‌شود. کانت معتقد است که داوری زیباشناختی کلّیت استغراقی پیدا نمی‌کند که شامل فرد فرد یک کل شود بلکه همواره شخصیت دارد چون یک تجربه است و این تجربه قابل سرایت به دیگری نیست. امّا چون ما انسان‌ها این ویژگی را داریم که تجربه‌های همسان ایجاد کنیم پس می‌توانیم از دیگری هم انتظار داشته باشیم که آن را زیبا بداند. او این اشاعه تجربه مشترک را کلّیت می‌داند. امّا به نظر می‌رسد در تراث اسلامی بتوان داوری زیباشناختی را تعمیم استغراقی داد و آن را ویژگی مشترک بین اشیاء همنوع دانست. مثلاً بگوییم «هر گل زیبا است.» یا «برخی گل‌ها زیبا هستند.» در این صورت می‌شود ادعا کرد گزاره‌های کلّی زیباشناختی قابل ارزیابی بوده، استدلال‌پذیرند. می‌شود از مدعی حکم زیباشناختی پرسید به چه دلیل می‌گوید «هر گل زیبا است.» یا «برخی گل‌ها زیبا هستند.». در این صورت باید به دنبال بهترین تبیین بود. شاید هم تنها استدلال مورد پذیرش در اینجا استقراء باشد، یا باید معیارهایی را مشخص کرد که آن معیارها حکم زیباشناختی را اثبات می‌کنند. به هر روی، بر پایه کلّیت ادعا شده ما از دیگران انتظار نداریم حکم زیباشناختی ما را بپذیرند بلکه می‌خواهیم ادعا کنیم خارج از ما چنین وصفی بر این نوع ثابت است و ما به آن شناخت پیدا کرده‌ایم. پس احکام زیباشناختی اشاعه شناخت انسان از خارج است و نه صرفاً بیان احساس.

ـ چهارمین پرسش فرعی عبارت از این است که با توجه به آن که نظرگاه‌های متفاوتی برای داوری درباره‌ی زیباییِ یک ابژه‌ی بیرونی وجود دارد، آیا می‌توان از داوری‌ها و نه داوری سخن گفت؟

در حکم به زیبایی یک ابژه‌ی بیرونی، فرآیند واحدی اتفاق می‌افتد. یک موضوع و یک محمول تصور می‌کنیم و با نسبت‌سنجی، زیبایی را بر عین خارجی، حمل می‌کنیم. توجه داشته باشیم که بستر معرفتی، فرهنگی و نظریِ فاعل شناسا، متعلَّّق بحث داوری زیباشناسانه نیست و آنچه در همه‌ی اشخاص به عنوان شناسنده، روی می‌دهد، یک فرآیند درونی است. از این رو است که آنچه در اشخاص مختلف روی می‌دهد را داوری و نه داوری‌ها می‌نامیم.

پرسش چهارم: آیا شرح و تفسیر می‌تواند به تغییر حکم به زیبایی منجر گردد؟ به عبارت دیگر، تأمّل و دریافت اطلاعات بیشتر پیرامون ابژه‌ی بیرونی، آیا در حکم اولیه‌ی انسان، تغییر ایجاد می‌کند؟ آیا اگر انسان، به دلیل دقت بیشتر در شئ محسوس، داده‌های حسّی بیشتری دریافت نماید و انتزاع زیبایی از داده‌های جدید به لذّت بیشتر ـ و یا کمتر ـ وی از ادراک شئ‌ای که پیش از این هم حکم به زیبایی آن داده بود، منتهی گردد، می‌توان گفت که این تفصیل، دیدگاه زیبایی‌شناسانه و حکم وی را تحت تأتیر قرار داده است؟

نخستین نکته‌ی مهمی که باید به آن توجه داشت این است که جز در قلمروی ریاضیات و منطق، نمی‌توان به معرفت قطعی رسید. از این رو در قلمروی شناخت زیبایی و هنر، ما با مجموعه‌ای از تصدیقات ظنّی که احتمال تغییر دارد مواجه‌ایم. از این رو دور از انتظار نیست که در حکم به زیبایی از سوی شناسنده، تغییر صورت پذیرد.

در بحث از اجمال و تفصیل زیبایی، در مورد اینکه ابژه‌ی زیبا، هنر باشد یا طبیعت، نتیجه متفاوت خواهد بود. در زیبایی یک اثر هنری، به دلیل آن که آثار هنر همواره پیچیدگی و علاوه‌گی‌هایی دارد که ممکن است در وهله‌ی نخست مواجهه‌ی انسان با آن، به ادراک حسّی و فهم عقلانیِ وی درنیاید، از این رو، می‌توان گفت که انسان می‌تواند آن مواردِ علاوه را نیز به اصطیاد خود درآورد و تصدیق پیشین خود را عمیقتر و دقیقتر کند. بنابراین باید گفت، ادراک هنری و حکم به زیبایی آن، اجمال و تفصیل دارد.

اما در مورد طبیعت، نمی‌توان از اجمال و تفصیل حکم به زیبایی آن، سخن گفت. به این دلیل که ادراک طبیعت، به یک‌باره صورت می‌پذیرد. طبیعت برخلاف هنر، پیچیدگی و علاوگی و لایه‌های متعدد ندارد و اگر هم بر این ادعا باشیم که دارد، آنگاه این ادعا را در حوزه‌ای جز قلمرو استتیک ـ مثلا از نظرگاه عرفانی ـ طرح نموده‌ایم و از این رو، نمی‌توان آنچه از این روی‌آوردِ دیگر، به چنگِ فهم انسان می‌آید را شناخت زیبایی طبیعت در معنای استتیکی آن دانست، بلکه آنچه در این مرحله‌ی پس از ادراک حسّی و حکم به زیبایی روی داده است، خوانشِ طبیعت و تفسیر آن از نظرگاه غیرزیبایی‌شناسانه‌ی استتیکی است. مختصراً و اجمالاً می‌توان گفت بین ادراک هنری و ادراک طبیعت تفاوت است. ادراک طبیعت به یک‌باره است. لذا اجمال و تفصیل ندارد، ولی ادراک هنری به اجمال و تفصیل است.

(آگاهیم که این امکان وجود دارد که حکم به زیباییِ طبیعی به دلیل تغییر تجربه‌ی انسان در رابطه با آن ابژه‌ی طبیعی، تغییر کند. به عنوان مثال رقم خوردن یک اتفاق دلخراش و یا بالعکس اتفاقی مبارک و دل‌انگیز، منجر به آن می‌گردد که در مواجهه‌ی انسان با آن زیباییِ طبیعی پس از این اتفاقات، حکمی متفاوت درباره‌ی آنچه با آن مواجه می‌شویم، صادر کنیم. در اینجا، یادآوری آن رویداد خوب یا ناگوار است که بر قضاوت زیبایی‌شناسانه‌ی انسان به عنوان فاعل شناسا سایه می‌افکند و حکم وی را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در حالی که می‌دانیم داوری، زمانی زیباشناختی است که فارغ از یادآوری تجربه‌ها، مجدداً با آن زیبایی طبیعی مواجه شویم، یعنی بتوانیم خاطرات خود را در لحظه، تعلیق کنیم و اصطلاحاً در پرانتز قرار دهیم.)

در اینجا این پرسش فرعی قابلیّت طرح می‌یابد که آیا نوع یا سنخ ادراک ما از اثر هنری با ادراک ما از امر طبیعی متفاوت است؟

در پاسخ می‌توان گفت ادراک انسان از اثر هنری، ادراک دانشی است. یعنی در مواجهه‌های بعدیِ فاعل شناسا با اثر هنری، این امکان وجود دارد که به یافته‌های جدیدی علاوه بر ادراکات پیشین، دست یابد. (ادراکات نخستین از زیبایی، ادراک ناقص و ادراک بعدی یا نهایی، ادراک تامّ زیبایی‌شناختی خواهد بود.) اما ادراک امر طبیعی، ادراک دانشی نیست؛ اگر انسان به مثابه یک امر علمی یا دانشی به دیدن و شنیدنِ زیبایی طبیعی بپردازد، آنگاه بی‌تردید این نوع مواجهه با امر زیبایی طبیعی، اصلا زیباشناسانه نخواهد بود. ادراک سنگ، در مقام یک زمین‌شناس، با در نظر گرفتن مبانی این شاخه از علم، دانشی است و نه زیباشناختی. زمین‌شناس می‌تواند این ادعا را مطرح نماید که با دانشی که از سنگ‌ها دارد، از مشاهده‌ی آنها لذّت بیشتری می‌برد اما این لذّت، زیباشناختی نیست چرا که نگرش زیباشناسانه به زیبایی طبیعی، نباید از دریچه‌ی هیچ‌یک از علوم دیگر صورت بپذیرد. به عبارت دیگر، ادراک فاعل شناسا، نباید از هیچ نظرگاه دیگری جز روی‌آورد زیباشناسانه باشد و آنچه وی را متأثر می‌سازد، چیزی جز آورده‌های حسّانی ناشی از ادراک حسّی امر زیبا نباشد.

ادراک زیباشناسانه‌ی اثر هنری سنخاً از ادراک امر طبیعی متفاوت است. اگرچه ادراک زیباشناسانه‌ی اثر هنری با اجمال و تفصیل، دانشی می‌شود اما این تفصیل، حکم به زیبایی را از حوزه‌ی استتیک خارج نمی‌سازد. اما، حکم به زیباییِ یک امر زیبای طبیعی، نمی‌تواند دانشی باشد چون همانگونه که مختصراً شرح داده شد، دیگر حکمی خارج از قلمروی زیبایی‌شناسی خواهد بود. (ممکن است فاعل شناسا، در مراتب بعدی مواجهه با اثر هنری به ادراک فرم لباس، ادراک گریم چهره، ادراک موسیقی متن، ادراک طراحی صحنه و … نائل شود و به این ترتیب به فهم تناسبات کمّی و کیفی‌ای از اثر دست یابد که پیش از این بر وی مکشوف نبود، در اینجا بی‌تردید می‌توان گفت که این ادراکات، مواجهه‌ی انسان با هنر و حکم به زیبایی را از حوزه‌ی زیبایی‌شناسی خارج نمی‌سازد. چیزی که در اینجا رخ داده تبدیل معرفت ناقص به معرفت تام زیبایی‌شناسانه است.)

پرسش پنجم: آیا زیبایی، مفهومی قابل تعریف است؟

می‌دانیم که مفاهیم دو دسته‌اند. یک قسم، مفاهیم بدیهی که بسیط هستند، جزء ندارند و از این رو قابل تعریف نیستند. ذهن، این قسم مفاهیم را ادراک نمی‌کند و یا به بساطت ادراک می‌کند و مجهولی بر وی باقی نمی‌ماند. قسم دیگر، مفاهیم نظری است که مرکب هستند و تا انسان همه‌ی اجزاء آن را تصور نکند، نمی‌تواند از آن آگاهی یابند. از این رو، برای آن که شناخته شوند، باید تعریف شوند، به حد یا به رسم و یا به ممیز. بر اساس آنچه مختصراً در باب تقسیم‌بندی و شناسایی مفاهیم گفته آمد، و در پاسخ به این پرسش فرعی که زیبایی جزء کدام دسته از مفاهیم فوق است، می‌توان اذعان داشت که زیبایی، مفهومی بدیهی و تعریف ناپذیر نیست. در ادامه و در انتعهای این بحث، به تعریف زیبایی و مؤلفه‌های مهم این تعریف اشاره می‌کنیم:

ـ زیبایی، کیفیتی است که عارض بر اشیاء می‌شود. ذاتی که زیبایی بر آن عارض می‌شود، می‌تواند طبیعت و یا هنر باشد. از این رو، زیبایی یک وصف است و نه یک ذات.

ـ زیبایی حمل بر ذاتی می‌شود که ذو اجزا است و اجزای آن دارای وحدتی است که ذهن، آن را به صورت تناسب کمّی (ریاضی) و یا کیفی (هارمونی) می‌فهمد.

ـ طریق ادراک آن، عموماً دو حسّ بینایی و شنوایی است.

ـ فهم وحدت اجزا و کشف نسبت کمی و کیفی ما‌بین آنها که نیازمند عمل عقلانی است، به ایجاد لذّت در فاعل شناسای زیبایی منجر می‌گردد و بدین ترتیب، امر زیبا خوشایند وی است.

پایان