سید محسن موسوی

نویسنده مقاله: سید محسن موسوی (دکترای تخصصی حکمت هنرهای دینی) ـ 139۵

کادر در طراحی گرافیک

مقاله‌ی چاپ شده در مجله سگال، گرافیک بین‌الملل (شماره ششم، بهار ۱۳۸۵)

کادر (cadre) بعنوان یکی از کلمات مورد استفاده در محاورات روزانه، نقش بسیار مهم و تعیین کننده‌ای را در مقولات هنری به عهده دارد.

این عنوان کوتاه و پرمعنا، ارتباط وسیعی را با دامنه‌ای از رشته‌ها به طور اعم و رشته‌های هنری به طور اخص برقرار می‌کند. حتی در میان رشته‌های متنوع هنری، الزام بهره‌گیری از کادر و استفاده علمی از آن تا حد زیادی متفاوت است.

گرافیک، نقاشی، عکاسی و سینما، شاخص‌ترین رشته‌هایی هستند که از تصویر به عنوان بنیادی‌ترین عنصر بیانی خویش بهره می‌گیرند؛ لذا آمیختگی و قرابت بین محصولات این رشته‌ها و کادر، برای به نمایش درآوردن تصاویر، اصلی غیرقابل انکار است. این آمیختگی در مرتبه اول نوعی هم‌خانوادگی و هم‌نشینی اجباری است و در مرتبه دوم نشان از شعور حاکم بر انتخاب موثرترین محدوده بصری توسط هنرمند را دارد، که متأسفانه هیچگاه بصورت بنیادی و کاربردی به عنوان یک موضوع اثرگذار مورد بررسی و تدقیق قرار نگرفته است.

در این مقاله برآنیم تا با نگاهی علمی به بررسی کادر و تعاریف مترتب بر آن پرداخته و از طرفی جلوه‌هایی ملموس از تعامل بین این پدیده مؤثر در تصویر و کاربردهای متفاوت آن در طراحی گرافیک را در حد بضاعت معرفی نمائیم.

کادر (cadre) اصطلاحی فرانسوی است که پیرو همه واژه‌هایی که امروزه در زبان ما، به نوعی پذیرفته شده‌اند، در مباحث هنری بکار می‌رود. در فرهنگ عمید کادر را به چهارچوب، چهارچوبه، قاب عکس، محوطه، زمینه و تعاریف دیگری که مورد نظر ما نیست معنی کرده‌اند.1

مترادف‌های زیادی در زبان انگلیسی برای کادر وجود دارد که به یقین هیچ‌گاه نتوانسته جایگزین مناسبی برای این کلمه باشد. از جمله می‌توان به اصطلاح Frame Work ، Frame ، Margin ، Border و Rim اشاره کرد که اگر چه همه این کلمات به نوعی علاوه بر معانی دیگر، اشاره به محدوده‌ای چهارگوش از فضا دارند؛ اما وسعت معنی آنها چنان جامع و مانع نیست که بتواند متذکر کلیه مفاهیم نهفته در اصطلاح کادر باشد.

به بیان دیگر می‌توان از کلمات فوق، به عنوان متفرعات واژه کادر استفاده کرد. استفاده از کادر در هنرهای تجسمی، مسبوق به سابقه روشن و مشخصی است، یعنی می‌توان با توجه به یافته‌های تاریخی- در زمینه تصویر- تأکید یا عدم تأکید آفرینشگران این آثار را در کاربرد کادر، بازیافت نمود. در این مورد با نمونه‌های بیشماری از تجزیه و تحلیل آثار هنری مواجه‌ایم که معیارهای نظریه‌پردازی ما را در باب کادر- در کاربرد اصولی آن در آثار تجسمی- از مقاطع تاریخی جدا نموده و در راستای کلیتی فراگیر با هنر و آثار هنری پیوند می‌دهد.

در چنین کلیتی کادر عبارت است از تشکیل محدوده‌ای معین (مربع یا مستطیل)، به واسطه خطوط کاربست یا تجمیع عناصر بصری در تحدیدی از فضا یا قطعِ (برشِ) منظری از رؤیت کلی یک سطح یا چشم‌انداز، که از فضای پیوسته خود را جدا کرده و بر مفهومی مشترک از همه عناصری که در درون خویش نگهداری می‌کند، اشاره و تأکید دارد.

تعریف فوق می‌تواند دستمایه‌هایی جهت توسع مطلب، در اختیار ما قرار بدهد. از جمله:

  • کادر به عنوان تشکیل محدوده‌ای معین (مربع یا مستطیل) در آثار بصری
  • کادر به عنوان فضایی حد‌یافته در تجمیع عناصر بصری
  • کادر به عنوان قطع، برش در سطوح دوبعدی
  • کادر به عنوان فضایی واحد برای مفاهیم مشترک

– کادر به عنوان تشکیل محدوده‌ای معین (مربع یا مستطیل) در آثار بصری

در مورد کادر تعاریف متفاوتی در کتب هنری، به اشکال مختلف آمده است که از میان آنها در طول این مقاله به بهترین تعاریف و نزدیک‌ترین آنها با موضوع کادر، با ذکر مرجع اشاراتی شده است.

در کتاب اصول فرم و طرح نوشته وُسیوس وُنگ با اصطلاح چارچوب مرجع (Frame of Refrence) روبرو هستیم که با دقت بیشتری نسبت به تعاریف دیگر در مورد کادر، مطرح شده است.

کادر در این تعریف عبارت است از: «لبه محیطی یک ترکیب که ممکن است لبه کاغذ حاوی طرح یا چهارچوب خطی رسم شده‌ای باشد که محدوده طرح را مشخص می‌کند.»2

«طرح معمولاً با محدود شدن یک ناحیه با چهار لبه قائم الزاویه شروع می‌شود. این لبه‌ها چارچوب مرجع را تشکیل می‌دهند که خود شکلی مستقل دارد. هر فرم یا فرم‌های متعدد را می‌توان داخل چارچوب مرجع قرار داد.

بنابراین وضعیت تصویر- زمینه بوجود می‌آید. در ترکیب نهایی فرم‌ها به صورت «تصویر» و فضای پشت و اطراف آنها و چارچوب، به صورت «زمینه» یا «پس زمینه» تعریف می‌شود. ترکیب، نمود بصری ارتباط متقابل تصویر و زمینه است. علاوه بر این چهارچوب مرجع مقیاسی را در اختیار ما می‌گذارد تا اندازه فرم‌ها را درک کنیم و موقعیت جهت عناصر را مشخص می‌کند.»3

کادر بعنوان تشکیل محدوده ای معین (مربع یا مستطیل) در آثار بصری همانطور که از تعریف فوق مشخص می‌گردد، در چنین حالتی با ترسیم دور خطی محسوس می‌توان به محدوده‌ای معین در فضای اثر بصری دست یافت. این محدوده می‌تواند حاوی عناصر بصری بوده یا فقط به صورت یک دور خطِ توخالی، اجرا شده باشد. غرض جداسازی و تقسیم‌بندی محدوده‌ای از فضای کار است که مورد نظر طراح قرار گرفته است. در این وضعیت، کادر مشخصاً نوعی تفکیک، تأکید و تربیع4 است که بسان ابزاری در دست طراح، به عنوان یک واحد پرقدرت بصری، توجه بیننده را به سوی خود جلب می‌کند.

در مورد اینکه چرا مفهوم چهارگوشه‌ای تربیع (Tetragon) بر کادر مترتب است؛ در جای دیگر سخن خواهیم گفت.

کادر در این مرحله نمی‌بایست از ضخامت زیادی برخوردار باشد، یعنی نباید ضخامت دور خط به حدی برسد که القای سطح کرده، از تعریف خط (Stroke) خارج شده و قابلیت تزئین بیابد. زیرا دیگر عنوان کادر برای این دور خط مورد استفاده قرار نمی‌گیرد و بهتر است با واژه قاب (Frame) از ان یاد کنیم. قاب عنصری تزئینی است که کادر را در بر می‌گیرد و خود به تنهایی هویتی مستقل دارد و اساساً یک فرم تزئینی است؛ درست برخلاف کادر که یک موقعیت و وضعیت محدد در فضای دو‌بعدی است.

اصولاً کادر اشاره به تزئین ندارد بلکه به نوعی معرف محدوده‌ای از فضاست که بصورت حقیقی یا مجازی برش خورده یا متمایز شده است. کادر یک نوع ایجاد تناسب (proportion) در حیطه ترسیم‌های دوبعدی است. این تناسب از مقایسه دو بعد طول و عرض ایجاد می‌گردد؛ یعنی طراح می‌خواهد بهترین نسبتی را که بین طول و عرض یک محدوده بصری به نظرش می‌رسد، مشخص نموده، برش بزند یا ترسیم نماید.

در ادامه به جهت وضوح بیشتر مطالب، به معرفی برخی تفاوت‌ها بین کادر و اصطلاحات مشابه می‌پردازیم. از جمله اصطلاحاتی که غالباً و به اشتباه به جای کادر، به کار می رود، اصطلاح قاب (Frame) و حاشیه (Border) است.

حاشیه که کلمه‌ای عربی است و در معنای کناره، کرانه، کناره جامه یا کتاب به کار می‌رود. حاشیه‌بندی عنوانی است که در هنرهای مختلف کاربرد دارد؛ ولی با بررسی اکثر نمونه‌هایی که مزین به حاشیه هستند؛ چنین نتیجه می‌شود که تا لبه برش خورده سطح کار یا اثر هنری، ادامه دارد. حاشیه نیز مانند قاب، خود دارای ارزش بصری است؛ یعنی حاشیه می‌تواند تزئین‌پذیر باشد؛ چون وجود عینی دارد. به بیان دیگر حاشیه سطحی است دو بعدی که با افزودن آن بر اطراف کادر، هیچ تغییری در سایز کادر ایجاد نمی‌کند. حاشیه حتی می‌تواند به عنوان عنصری مجزا و مستقل، در اطراف یک اثر هنری اجرا گردد. از طرفی حاشیه اختصاصاً بصورت چهارگوش به کار نمی‌رود؛ در حالی‌که بیشترین کاربرد آن در سطوح چهارگوشه است. مثلاً حاشیه یک لباس، متناسب با فرم آن لباس، طراحی می شود، یا حاشیه در قالی ها و اشیاء زینتی مدور، کاملاً بصورت دایره اجرا می‌گردد. در مورد قاب نیز همانطور که در ابتدا گذشت، این وضعیت، یعنی اجرا در محدوده‌های غیر از چهارگوشه، به چشم می‌خورد، که از نمونه‌های بارز آن، می‌توان از قاب‌بندی در آثار متفاوت هنری، مثل قاب‌بندی در آینه‌کاری، گچ‌بری، معرق، منبت، کاشی‌کاری و تذهیب، یاد کرد که الزاماً بصورت چهارگوشه، اجرا نمی‌کردند و به شکل‌های متفاوتی مانند بیضی، دایره و چند ضلعی منتظم در اکثر هنرهای ایرانی به چشم می‌خورند. با تعاریفی که گذشت، کادر در چنین وضعیتی دارای مختصات زیر است:

الف- دارای محدوده‌ای خط نماست. (storke)

ب- می‌تواند از عناصر بصری، پر یا خالی باشد.

ج- شکل‌اش از مربع تا انواع مستطیل‌های کشیده متغیر است. (Right angle)

د- در فضا و نسبت به خط افق، قابلیت چرخش دارد. (در عین حالی‌که هویت مربع یا مستطیل را حفظ می‌کند.

ه- می‌تواند همراه با عناصر داخلی و محیطی خود در فضای پرسپکتیو ترسیم شود.

پرسشی که در این مرحله می‌باید به آن پاسخ داد، این است که چرا مفهومی که از کادر به ذهن متبادر می‌گردد، به نوعی اشاره به فضای چهارگوشه دارد؟

شکل چهارگوشه قائم، ایستاترین شکل در دنیای اشکال است. علاوه بر ایستایی، این شکل دارای قواعدی از قبیل، موازی بودن دو به دوی اضلاع و برخورداری از چهار زاویه قائم است که به نوعی باعث ایجاد ارجحیتی بصری در این شکل شده و آن را به یک ابر شکل تبدیل کرده است. زاویه‌های هم درجه در چهارگوشه، باعث گردیده‌اند تا فضایی بدون استثناء و غیر متفاوت، در این شکل بوجود بیاید. از طرفی اضلاع مستقیم و موازی نیز این خصوصیت را تشدید می‌کند. شکل چهارگوشه‌ای به واسطه قرار‌گیری در مسیر جهات اصلی، مختصاتی از لحاظ طول و عرض را در خود می‌پذیرد و به تبع آن می‌توان انتظار داشت که در این شکل با اصطلاحاتی تحت عنوان تناسب (proportion) روبرو باشیم. از طرفی ترکیب‌بندی در شکل چهارگوشه، به واسطه تشکیل فضاهایی مشابه در درون آن، با امکانات بیشتری روبروست. شکل چهارگوشه شکلی است که بیشترین معیارهای تجزیه و تحلیل بصری را در خود می‌پذیرد. شکل چهارگوشه کمترین پِرت تصویری را دارد؛ همانطور که برش سطوح نیز، کمتر پِرت مواد را دارد. شکل چهارگوشه با خطوط عمودی و افقی بسیار زیادی که محدوده زندگی ما را احاطه کرده‌اند، همخوانی بیشتری دارد.

هر شکلی می‌تواند بعنوان کادر در نظر گرفته شود؛ ولی خصوصیت مربع و مستطیل، خصوصیت انفکاک ناپذیر کادر است؛ یعنی مفهوم کادر با شکل مربع و مستطیل مطابق بیشتری دارد. وقتی می‌گوئیم کادر، نظر ما شکل مربع یا مستطیل است ولی وقتی می‌گوئیم کادر بیضی یا دایره یعنی می‌خواهیم کادری غیر از مربع یا مستطیل، ترسیم نمائیم و به همین دلیل با بیان شکل مورد نظر، منظور شکلی خود را از کادر بیان می‌کنیم.

در اهمیت چهارگوشه بودن کادر در هنرهای تجسمی، همین بس که تاکنون از هیچ فیلمی با کادر دایره، استقبال نشده است. از طرفی کلیه نمایشگرهای تصویری، کادری چهارگوشه دارند زیرا بواسطه این کادر، مبانی زیبایی شناختی تصاویر، بهتر از هر کادر دیگری قابل شناخت است. همه ما از تماشای کتابی مصور و جدی با تصاویری دایره، ملول و دلتنگ می‌شویم. حتی اگر تلویزیون منزل ما نیز صفحه‌ای دایره ای داشت، انگار که چیزی برای دیدن کم داشتیم. همچنین پنجره‌های مربع و مستطیل منازل‌مان برای تجربه تماشای یک روز آفتابی بیش از پنجره‌های دایره و مثلث به کارمان می‌آید و مثال‌هایی از این قبیل که در این اندک مقال نمی‌گنجد.

نهایتاً در پاسخ به سوال فوق، باید بگوئیم: احکامی که برای نقد بصری و زیبایی‌شناسی یک اثر تصویری در سطح دو بعدی در هنرهای تجسمی، مورد نظر قرار می‌گیرد؛ در محدوده کادر چهارگوشه، به بهترین وجه، اجرایی شده و به کار می‌آیند؛ لذا تعبیر کلی هنرمندان از کادر به عنوان فضایی چهارگوشه، امری بدیهی است.

– کادر به عنوان فضایی حد‌یافته در تجمیع عناصر بصری

اکنون از دیواره بیرونی کادر عبور کرده و وارد فضای درونی آن می‌شویم. کادر در این مرحله همچون ظرفی است که مجموعه ای از عناصر بصری را در خود نگهداری می‌کند. حتی در مواردی تنها به حفظ محدوده‌ای از رنگ می‌پردازد که در قاموس طراحان گرافیک به باکس (Box) معروف است. کادر در این مرحله الزاماً نیازی به دور خط ندارد؛ بلکه می‌تواند بدون دور خط نیز اجرا شود. زیرا عناصر موجود در کادر به واسطه تجمعی که در این فضا ایجاد کرده‌اند، خود حالتی قالب خورده دارند که در نگاه اول برای بیننده، تعیین حد می‌نماید. یک عکس بدون دور خط در صفحه‌ای از کتاب، معروف چنین خصیصه‌ای از کادر است. به بیان دیگر فضایی است محدد که عناصر بصری در آن به دام افتاده‌اند. این تحدید فضا در معماری نیز توسط سطوح ایجاد می‌گردد.

اینکه چگونه این کادر‌بندی صورت پذیرد که بیشترین تأثیر بصری را داشته باشد، موضوعی است بسیار مهم که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

گاهی به دام افتادن فضای دو بعدی در سطح اثر گرافیکی، بطور کاملاً غیر اختیاری ایجاد می‌گردد. چنانچه مثلاً از کنار هم قرار گرفتن چند شکل قائمه، ناخواسته شرایطی برای ایجاد یک کادر مجازی ایجاد می‌شود، که اگر طراح به آن توجه ننماید؛ خود به تنهایی قوایی را در بهم ریختگی یا تحکیم فضای طراحی، ایجاد می‌کند. فرض اولیه بر این است که این کادرهای مجازی، با تأمل و دقت طراح ایجاد شده‌اند، ولی به طور کلی می‌توان اذعان نمود که در بخشی از آثار گرافیکی، تولید چنین کادرهایی، کاملاً بطور اتفاقی صورت پذیرفته است. این مطلب تنها در مورد تولیدات گرافیکی مصداق ندارد بلکه در معماری و طراحی محیط مصنوع نیز، دائماً با این مشکل روبرو هستیم. امروزه در طراحی محیط شهری، از کنار هم نشینی فرم‌ها، به واحدهایی از فضا (کادر مجازی) برخورد می‌کنیم که به هیچ وجه ارزشی بصری نداشته و تنها به عنوان واحدهایی نامتناسب در محدوده دید ما واقع شده‌اند. نهایتاً اینکه این مشکل اشاره مستقیم به دید یکسونگر طراح گرافیک داشته و چنین به نظر می‌رسد که طراح، از شناخت و مطالعه فضا در طراحی بی‌بهره بوده است. از سوی دیگر در شرایط عادی، اگر هندسه حاکم بر تلفیق عناصر بصری به اندازه کافی از معیارهای علمی و هنری تبعیت کرده باشد، در اتفاقی‌ترین عناصر بصری در صفحه نیز، می‌توان انتظار ایجاد کادرهای مجازی منتظمی را داشت.

اما به طور کلی ایده‌آل‌ترین حالت، زمانی است که کادر‌بندی در یک اثر گرافیکی، با مطالعه کل فضا و عناصر موجود در آن و بکارگیری صحیح رشته‌های نامرئی گاید (Guide) و گرید (Grid) ، توأم باشد.

در کتاب مبانی هنرهای تجسمی (ارتباطات بصری) نوشته غلامحسین نامی، در مورد کادر چنین می خوانیم: «کادر در عرصه هنرهای تصویری، معیار مهمی برای ارزیابی روابط اجراء تشکیل دهنده هر اثر هنری است. کادر به محدوده هر اثر هنری گفته می شود که در داخل خود، کلیه عناصر بصری را جمع کرده و شکل می بخشد.»5

طراح با استفاده از خصوصیت جهت‌مندی (Directionality) در کادر، اکثر فضاهای بی‌قاعده و به هم ریخته را، به نظم می‌رساند و محدوده فضای دو بعدی را، متناسب با قواعد بینایی، برای دیده ها، تنظیم می‌کند.

اصولاً به جهت اینکه کادر دارای اضلاعی عمدی و افقی است، خود به تنهایی می‌تواند ترازی برای تعمیم نظم زاویه ای، در یک اثر طراحی باشد.

کادر با معرفی جهات دو بعدی در محورهای ریاضی، مکانهایی از قبیل بالا، پائین، چپ و راست را در خود و صفحه ایجاد می کند که از آن تحت عنوان جهتمندی (Directionality) یاد کردیم. همچنین با گوشه‌های خود، فضاهایی از قبیل چپ بالا یا راست پائین و غیره را نیز ایجاد می‌کند. این ویژگی باعث می‌گردد تا در جمع عناصری متفاوت‌الشکل، در هر یک از عناصر بصری در جایگاه خود واقع شوند. بعنوان مثال در حالتی متعارف، عناصری که القای وزن و سنگینی می کنند؛ اصولاً در کادر، کف نشین هستند و سبک وزن ها میل به پرواز داشته و صدر نشینند؛ عده ای مایل به چپ کادر و عده ای مایل به راستند؛ گوشه نشینی هم از خصوصیات عناصر فرعی است که در زوایا واقع می‌شوند.

تمرکزگرایی در کادر نیز از اصول متعارفی است که به واسطه ترسیم اقطار چهارگوشه، به مرکز پرانرژی وسط کادر می‌رسیم. نهایتاً اینکه عناصر بصری با حضور خود در کادر، زبان می‌گشایند و نقش خود را بهتر ایفا می‌کنند.

– کادر به عنوان قطع یا برش در سطوح دو بعدی

اینکه چگونه یک قطعه کاغذ سفید را برش بزنیم که نسبت (Ratio) بین طول و عرض آن، بدون در نظر گرفتن محتویات درونی این کاغذ- که فعلاً بصورت سفید فرض شده- بهترین تناسب (proportion) را ایجاد نماید، از وظایف دیگر کادر است.

مسئله برش یا قطع از مباحثی است که هنرمندان در رشته های مختلف، سال‌هاست در پی یافتن قاعده‌ای علمی برای آن هستند. این مطلب در طراحی گرافیک نیز از ویژگی خاصی برخوردار است؛ اصلاً گرافیک بدون کادر در مقام برش و قطع، به نوعی ابتر است. همانطور که در ابتدا نیز گذشت، عکاسی، سینما و نقاشی نیز، بخش زیادی از قوای استتیک (Aesthetic) خود را مدیون کادر هستند. اکنون سؤال اساسی این است، آیا قاعده ای منطقی و علمی برای انتخاب بهترین نسبت قیاسی بین طول و عرض یک کادر وجود دارد؟

با توجه به تحقیقاتی که تاکنون صورت پذیرفته، شاید برترین نمونه علمی و عملی موجود برای پاسخ به این سؤال، پرداختن به موضوع نسبت طلایی (Golden Ratio) باشد.

نسبت طلایی در ریاضیات و هندسه عبارت است از: تقسیم پاره خط چنانکه نسبت طول قطعه بزرگ به کل خط، با نسبت قطعه کوچک به قطعه بزرگ برابر باشد. (Golden mean) این همان نسبتی است که نویسندگان رنسانس از آن تحت عنوان نسبت الهی (Divine Ratio) یاد کرده و پیروان اقلیدس آن را ذات وسطین و طرفین می‌خوانند و از قرن نوزدهم میلادی به بعد در بین هنرمندان به نام تقسیم طلایی (Golden Section) ، معروف شد.

در دوره رنسانس، مطالعات دقیقی در مورد این نسبت بین ریاضی دانان معمول بوده است. به طوریکه کاکستر در اول مقاله خود به نقل از کپلر (Kepler) می‌نویسد: هندسه صاحب دو گنجینه بزرگ است، یکی از قضیه فیثاغورث و دیگری تقسیم خط به نسبت ذات وسطین و طرفین که اولی را می‌توان با طلا مقایسه کرد و از دومی به عنوان یک گوهر گران‌بها اسم برد.

لوکوربوزیه (Le Corbusier) معمار مشهور فرانسوی نیز با مطالعه این نسبت، بر روی بدن انسان، جدول معروفی را تحت عنوان مدولار (modular) تهیه کرد و با همین روش، علم نسبت ها را وارد مقولات هنری از جمله معماری نمود.

شیوه بدست آوردن نسبت ذات وسطین و طرفین، همچنین شیوه ترسیم مستطیل طلایی در زیر آورده شده است.6

عددی که در نهایت بدست می آید به عدد فی ) 618/1 = (phi = معروف است. این عدد ابتدا به وسیله مسلمانان در محاسبات ریاضی بدست آمد و سپس توسط لئوناردو فیبوناچی (Leonardo Fibonacci) ، تاجر ایتالیایی در قرن سیزدهم میلادی از متون علمی و ریاضی مسلمانان، ترجمه و وارد کتاب‌های اروپایی شد. 7

دنباله اعداد فیبوناچی عبارت است از جمع دو عدد قبلی و تقسیم عدد جدید بر عدد قبلی خود که نهایتاً میل به رسیدن به عدد فی (phi) را دارد.

13=5+8 و 8=3+5 و 5=2+3 و 3=1+2 و 2=1+1 و 1=1+0

… و 89=34+55 و 55=21+34 و 34=13+21 و 21=8+13 و

نتیجتاً اعداد زیر بدست می آیند.

الی آخر 55 34 21 13 8 5 3 2 1 1 0

که با تقسیم هر عدد بر عدد قبلی، به عدد فی (phi) که معروف نسبت طلایی در طبیعت است، می‌رسیم.

618/1=55 / 89

امروزه با استفاده از این تناسبات، نرم افزارهای مختلفی همچون فی ماتریکس (phimatrix) که نمونه بارزی از کاربرد نسبت‌هایی طلایی در کادرهای گرافیکی است، به بازار عرضه شده است. با استفاده از نرم افزار فی ماتریکس و تناسبات پیش فرضی که به صورت جداول متقاطع، در آن طراحی شده است، عکاسان و طراحان می توانند از موضوعات بصری خود، بهترین کادر را متناسب با الگوهای نسبت‌هایی طلایی، بر‌گزینند.

این نرم افزارها، همچنین با ارائه گرید طلایی (Golden Grid) و خط کش طلایی (Golden Ruler)، امکاناتی را برای محاسبات آغاز و انجام یک اثر عکاسی یا گرافیکی مهیا می‌سازد.

از ابزار‌آلات دیگری که در این راستا در اختیار طراحان قرار گرفته است، مدرج طلایی (Golden Section Gauge) است که ابزاری برای بررسی تناسبات طلایی در طراحی طبیعت است. نام دیگر این ابزار مدرج فی (phi) است.

برای تهیه کادرهای مستطیل که بر مبنای رعایت مبانی زیبا‌شناختی هنری ایجاد شده و پایبند به قواعدی هندسی باشند، روش‌های دیگری نیز وجود. این مستطیل ها به دلیل شکل پویایی که از خود به نمایش می‌گذارند به مستطیل‌های دینامیک معروفند.

تصاویر مانند الماس خامند و تا زمانی که توسط کادر برش نخورند، صیغلی و درخشان نخواهند شد. همه توضیحاتی که در این بخش آورده شده، برای معرفی خصوصیتی از کادر بود که تحت عنوان قطع یا برش از آن نام بردیم و اعتقاد بر این است که این قطع بواسطه فرمول‌های ریاضی و هندسی که در طبیعت وجود دارد می‌تواند به بهترین نحو و بصورت تناسبات دقیق در یک کادر، تنها از طریق فرمول‌های ریاضی، میسر نیست، بلکه نقش دانش زیبایی‌شناسی و قریحه هنرمند نیز به عنوان یکی از پایه‌های آفرینش عناصر زیبا، از اهمیت به سزایی برخوردار است، حتی در بعضی موارد این فاکتور قابلیت بیشتری را از خود بروز می دهد.

– کادر به عنوان فضایی واحد برای مفاهیم مشترک

هنرمند با انتخاب کادر، سهم بیانی خویش را از یک پدیده بصری عرضه می‌کند به مخاطب می‌فهماند که از میان این همه تجلی، این بخش با احساسات ، روحیات و پیام مورد نظر او، هماهنگ است.

آلیاتوف در کتاب تاریخچه کمپوزیسیون نقاشی، در مورد کادر می‌گوید: «کادر شبیه یک پنجره‌ای است که نقاش از طریق آن، تماشاگر را به تماشای دنیای زاده تصورات خلاقه خویش، دعوت می‌کند.» شاید منظور آلیاتوف به نوعی تاکید هنرمند بر چیدمان عناصر بصری یا گزینش عالمانه آنهاست که برای بیان مفهومی مشترک در محدوده کادر به کار گرفته شده است.

اینکه چگونه در چارچوبه‌ای بصری، می‌توانیم به یک مفهوم مشترک برسیم، همان نکته مورد نظر ماست. اکنون خصوصیاتی از کادر که موجب این اشتراک می‌گردند، اشاره می‌کنیم.

الف- اتحاد مکانی

اساسا حضور خود کادر باعث می‌گردد که عناصر و موضوعات مختلف، در این محدوده به اتحادی مکانی برسند، یعنی دارای فضایی مشترک به نام کادر می‌شوند. به بیان دیگر اسباب و لوازمی که درون یک صندوقچه قرار دارند، اگرچه از لحاظ شکل و مفهوم، متفاوت هستند، ولی لااقل به دلیل حضورشان در مکانی مشترک، با یکدیگر اتحادی مکانی دارند.

ب- اشتراک میدانی

هر عنصر بصری برای خویش و نمایش کیفیت وضعیت خود، نیازمند قرار گرفتن در کادر است. این کادر می‌تواند دورخط بوده یا قطعی از صفحه باشد. اصولا عناصر بصری علاوه بر فضایی که توسط اندام خود اشغال می‌کنند، در اطراف خود دارای میدانی موثر هستند. این میدان برای ما نیز وجود دارد. یعنی هر انسان علاوه بر محدوده جسم خود فضایی را در اطراف خویشتن به تسخیر در می‌آورد که در آن فضا احساس راحتی می‌کند. این احساس ما در مورد فضا به تری‌توریالیته معروف است. تری توریالیته مرزهای غیر فیزیکی است که در خارج از محدودیت‌های بدن که ما را از محیط خارجی جدا می سازد، قرار دارد.

عناصر بصری نیز با داشتن همین میدان، هنگامی که در محدوده کادر با عناصر دیگری همنشین می‌گردند، بر یکدیگر تاثیرات میدانی وارد می کنند و برآیند همه میدان‌ها در محدوده کادر، به میدانی مشترک تبدیل می‌گردد که قابل نقد و بررسی است. در این میدان کیفیاتی از قبیل تعادل، تناسب، ریتم، شکل و زمینه و غیره که اساس ایجاد یک ترکیب‌بندی (composition) مناسب هستند، ایجاد می‌گردد.

نتیجتا اینکه حضور عناصر بصری در کادر، با توجه به این میدان مشترک، به بیان موضوعی واحد منجر می‌گردد.

جئورگی گپس در کتاب زبان تصویر در راستای بکارگیری کادر به عنوان فضایی برای مفاهیم مشترک، آورده است:

«نیروهای سازماندهی که به سمت نظم فضایی و پایداری می‌روند، گرایش به شکل دادن واحدهای بصری در گروه بندی‌های بسته و فشرده دارند. تماشاگر در مقابل موقعیت دیدنی پیچیده‌ای، به جستجوی شکلی می‌پردازد که پایداری بصری بیشتری نشان بدهد، یا با آنچه در پیرامونش است، مناسباتی کمتر آشفته داشته باشد….»

کادر بین فاصله‌های موجود واحدها، انباشتگی روانی ایجاد می‌کند و پیوندی مخفی برقرار مِ شود. عامل کادر می‌تواند روی دو بعدی بودن سطح، اثر بگذارد و از واحدهای خطی باز؛ تجربه یک نقش بسته را به وجود آورد، همچنین می‌تواند انوع دیگر بعدها را متحرکند.»

کادر می‌تواند در وضعیت های مختلف، خصوصیات متفاوتی از خود بروز بدهد. به عنوان مثال یک اثر بصری ترکیبی است از عناصر بصری ترکیبی است از عناصر بصری، روابط بصری و کیفیات بصری در بستری معین، اگر کادر دراین تعریف به عنوان سطح برش خورده مورد نظر قرار بگیرد، نوعی کیفیت بصری است و اگر به عنوان محدوده ای از فضا (محسوس یا غیر محسوس) مورد نظر باشد، عبارت است از نوعی عنصر بصری که با عناصر دیگر روابط بصری ایجاد می کند. نتیجتا اینکه کادر در یک اثر هنری، هم عنصر آفرین و هم کیفیت بخش است.

در پایان این مقاله بصورت نتیجه‌گیری، نقش کادر را در صفحه در قالب چند نکته کوتاه معرفی نموده‌ایم.

– القای جهت‌مندی در سطح (بواسطه ابعاد عمودی و افقی) (Directionality)

– ایجاد جلب‌توجه در بخش‌هایی از صفحه و تاکید بر موضوعی مشخص

-کمک به تقسیم‌بندی فضای دو‌بعدی از ساده‌ترین حالت تا تقسیمات پیچیده

– قاعده‌مند کردن اشکال و موضوعات بی‌قاعده و هماهنگ نمودن حضور آنها با صفحه و گرید مورد نظر

-ایجاد میدانی برای حضور موثر و دقیق‌تر عناصر بصری

– ایجاد چارچوبه‌ای برای استتار بخشی از تصاویر و نمایش بخش دیگری از آنها

پایان

📙 دریافت فایل PDF مقاله