سید محسن موسوی

نویسنده: سید محسن موسوی (دکترای تخصصی حکمت هنرهای دینی) ـ139۶

سادرشیا و نسبت آن با میمسیس فلوطینی

میمسیس (Mimesis) که بنیاد ایده و نظریه هنر در اندیشه یونانیان به‌ویژه با رویکرد معنوی فلوطین است، در هند با عنوان سادرشیا (Sadrsia) نمایانگر نوعی سیر و سلوک معنوی در خلق آثار هنری است. سادرشیا در حقیقت وجه محسوس هر شئ را با معنای معقول آن، دیدن است. چنانچه در معارف اسلامی نیز در حدیث آمده است: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی» یعنی خداوندا، حقیقت پدیده‌ها را آنگونه که هست در نظر من بنما. سادرشیا وسیله‌ای است که به واسطه‌ی آن حقیقت امر محسوس، توسط هنرمند، رویت شده و در اثر هنری آشکار می‌شود.

سادرشیا (Sadrsia) واژه‌ای سانسکریت است که از دو بخش «Sa» به معنای «با» و «Drsia»» به معنای «دیدن» ترکیب و ساخته شده است. معانی دیگری نیز بر این واژه مترتب است که عبارتند از تمثیل، تقلید، بازنمایی و مشابهت. کوماراسوامی معتقد است که، اثر هنری، دو پروسه بیشتر ندارد. اول پروسه «آزادی» و دوم، پروسه «حبس»، آزادی یعنی اینکه روح بر بنیاد یوگا از همه تعلقات آزاد شود و صورت حقیقی را مشاهده کند، به این مرحله، مرحله «احضار» می گویند. از طرفی حبس، یعنی اینکه هنرمندان صورت مشاهده را در قلمرو فرم یا هر مدیای دیگر آن را اظهار و حبسش می‌کنند.

سادرشیا یعنی این هر دو را با هم داشتن. یعنی ممکن است که کسی به احضار برسد، ولی نتواند حبس کند. او معتقد است که هنرمند، شخصی نیست که تصویری را می‌سازد بلکه کسی است که تصویری را مشاهده می‌کند.

در نگاه شرقی (هندیان)، اوپانیشادها، مهمترین کتاب حکمت هندو، با استناد به اصل مایا یا فریب ازلی، جهان واقع را فریب، و به ناچار بازآفرینی آن را در صورت آثار هنری، فریبی بزرگتر انگاشت. اما بر اساس توجه به اصل تناظر، هنر را سادرشیا یا مشابهت و تقلید صور آسمانی می‌خواند. سادرشیا با سلوک از یک سو و انجام مناسک عبادی از سوی دیگر توأم است. حاصل این تلاش، رسیدن به حقیقت ذاتی اشیا است که مبتنی بر اثر پرمانه یا تناسب مطلوب است. کوماراسوامی بر اساس چنین برداشتی، حکم به مساوقت دین و هنر می‌دهد که هر دو تجربه‌ای شهودی هستند و در همین جا اعلام می‌کند که این نه یک اندیشه‌ی هندی، بلکه نظرگاه خاص مکاتبی چون نوافلاطونیان و کسانی چون هشیه‌هو، گوته، بلیک، شوپنهاور و شیلر است.

بر همین اساس می‌توان گفت که روح و باطن هنر در آیین هندو، اگرچه تقلید است، اما الگوی اصلی این تقلید، صورت‌های ملکوتی است. به همین جهت مشابهت بسیار زیادی میان اصل محاکات یونانی و نظریه فلوطین در باب تقلید و نظریه سادرشیا وجود دارد. فلوطین بر اساس این که شارح و پیرو افلاطون است، به نظریه میمسیس، یعنی تقلید از صورت‌های آرمانی در عالم معقول معتقد بود، اما هنر را مطلقا تقلید صرف و پیروی نعل به نعل از طبیعت نمی‌دانست. او دریافت‌های هنری را تقلیدی از ایده‌های عالم معقول می‌دانست و معتقد بود که سرچشمه زیبایی، عالم معقول است و هنرمند با دریافت حقیقت از این عالم معقول، اقدام به خلق اثر هنری می‌کند، چنانکه سوامی نیز معتقد است که در سادرشیا، هنرمندان چیزی از خود خلق نمی‌کنند بلکه تخیل خلاق ایشان، بنا بر اتصال به عالم معقول، صوری را دریافت و در قالب اثر هنری به تماشا می‌گذارند، اثری بازتابی که فی نفسه سرشتی آسمانی دارد.

نکته بسیار مهم در اینجا، نتیجه‌ای است که سوامی از این تحلیل بدست می‌آورد و آن اینکه: فیلسوفان هنر، نقادان و تحلیل‌گران آثار هنری اگر بخواهند که تبیین دقیقی از آثار هنری داشته باشند، ناگزیرند که برای ادراک معنا و دریافت منشأ و خاستگاه آثار هنری، به تأویل این آثار بپردازند، چند و چون عقلی در این عرصه کارساز و راهگشا نیست و به تعبیر سوامی، منتقد باید خود، مسیری را که هنرمند در خلق اثر هنری پیموده است را بپیماید. در حقیقت در نقد اثر هنری، مسیر آفرینش و ابداع، مجددا تکرار می‌شود. این نظریه، نظریه‌ای هندی در مقابل نظرات مهمی که غربیان تاکنون مثل میمسیس، بیان، فرم، تجربه زیبا شناختی و نظریه نهادی بیان کرده‌اند.

هنردر دیدگاه هندی نوعی عمل عبادی است که حضور سه رکن اصلی، که عبارتند از: عبادت، ذکر و مراقبه، پیش‌فرض آن است و از همین طریق هنر تبدیل به یک حقیقت قدسی می‌شود. بر پایه منابع سنتی هندو، سیر و سلوک اولیه خلق اثر هنری شامل مراحل زیر است.

۱- انجام اعمال عبادی همچون انجام دادن واجبات دینی و پرهیز از محرمات (سادنه)

۲- مراقبت و تداوم ذکر که از جمله مهمترین ابزار رسیدن نفس به تمرکز و غلبه بر پریشان حالی و پراکندگی ذهن است. (منترم)

۳- مراقبه، که نفس را از تمامی دلمشغولی ها رهانیده و آن را به حقیقت ذاتی خود باز می گردد. (دهیانه)

اکنون به نظرات فلوطین، در مورد تقلید می‌پردازیم. فلوطین در راستای پاسخ دادن به این سوال که آیا هنرهای تجسمی و شعر چیزی جز تجسد حسی امر آرمانی در قالب های جدید نیستند، پاسخی دارد مبتنی بر اینکه، هنر تقلید صورت‌های آسمانی به شمار می‌آید. فلوطین در رساله هشتم از انئاد پنجم، با عنوان «زیبایی معقول» به ذکر این سوال پرداخت که چگونه آدمی می تواند به نظاره کیهان معقول نائل آید؟ وی با تشریح تمایز میان دو قطعه سنگ، که یکی از آنها خام و فاقد صورتی هنرمندانه است و دیگری که به واسطه مهارت هنرمند، به صورت فرشته یا انسانی زیبا در آمده است، زیبایی منظور در اثر هنری را نه به واسطه سنگ، بلکه صورتی می‌داند که از نفس و جان هنرمند بر آمده و در سنگی خام، جلوه کرده است. فلوطین معتقد است، زیبایی مکنون در ذات هنر ( که هنرمند به وسیله آن، اثر هنری زیبا خلق می‌کند) برتر و عالی تر از زیبایی سنگ است، زیرا ایده هنر در جای خود مانده و به سنگ نمی‌رسد، اما فروغی از آن، که لاجرم فروتر از آن ایده است، به سنگ می‌رسد. این نیز چون به سنگ رسید، بدان نابی ای که هنر خواهان آن است، متحد با سنگ نمی‌شود، بلکه این پیوند تا حدودی رخ می‌دهد. به حدی که بستگی کامل به توان و آمادگی سنگ برای پیروی از هنر و فرمان آن دارد.

فلوطین، با این تعبیر که صور هنری منبعث از «واحد» یا همان عقل فعال ازلی‌اند (همچون نظریه سادرشیا) مستند به اصل عقلی لزوم ذاتی شرافت موثر بر متاثر، جهان متکثر را متاثر از حقیقت واحد موثری می‌داند که خالق عالم است. از دیدگاه وی هرچه در جهان محسوس وجود دارد، آفریده چیزهایی است که در جهان معقولند. لذا او در این بخش نقدی بر استاد خود، جناب افلاطون دارد که معروف‌ترین گزاره او برای تمجید از هنر به عنوان بازتابی از عالم معقول است. او می‌گوید، اگر کسی هنر را بدین جهت که از آفرینش طبیعت تقلید می‌کند، به دیده حقارت بنگرد، باید به او گفت، طبیعت نیز از دیگری تقلید می‌کند. از این گذشته هنرها از عین پدیده های طبیعی تقلید نمی‌کنند، بلکه به سوی صور معقول که طبیعت از آنها بر می آید، صعود می‌کنند و آثار خود را به تقلید از آنها پدید می‌آورند به علاوه هنرمندان بسی چیزها را، خود می‌آفرینند و آنجا که سرمشق نقصی دارد، آن نقص را از میان برمی‌دارند، زیرا خود مالک زیبای‌اند. فیدیاس پیکره زئوس را از روی سرمشقی نساخته، بلکه آن را به همان صورتی پدید آورده است که اگر زئوس به جهان ما فرو می‌آمد به دیده ما نمایان می‌گردید.

پایان