نویسنده مقاله: سید محسن موسوی (دکتری تخصصی حکمت هنرهای دینی) ـ 1395
«من، جابر عناصری، معلم سالهای طولانی حریم عشق و ایمان و صداقت»
تا هستم ای رفیق، ندانی که کیستم / روزی ز من سراغ بگیری که نیستم
مرحوم دکتر جابر عناصری، در سال 1324 در شهر اردبیل دیده به جهان گشود. او به تبع ارادت خالصانه خانواده به مقام والای حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام، شیفته و شیدای آن امام عزیز گشت و تا پایان عمر پربرکتش، هیچگاه از این مسیر با سعادت، باز نماند. تحصیلات ابتدایی عناصری در اردبیل و ادامه آن در تهران و دارالفنون بود. در سال 1342 تحصیلات تکمیلی را در رشته فلسفه و علوم تربیتی در دانشگاه تهران آغاز کرد و تا مقطع دکتری ادامه داد. سال 1352 ادامه تحصیلات و پژوهشهای خود را در حوزه ایرانشناسی اجتماعی در دانشگاه لندن به پایان رسانید. عناصری علاوه بر سابقه تدریس در دانشکده هنرهای دراماتیک (از سال 1356 ش.)، دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دانشکده سینما و تئاتر دانشگاه هنر و دانشکده هنر دانشگاه تربیت مدرس، سرپرست برخی از گروههای تحقیقی مردمشناسی و تحقیقاتی ایلی و عشایری بود. وی به عنوان استاد تعزیهشناسی در این دانشگاهها مشغول به فعالیت بود و در کنار مسئولیتهای اداری، تحقیق در زمینه ادبیات عامه، شبیهخوانی و تعزیه را ادامه میداد.
مهمترین علاقه عناصری، ادبیات عامه، شبیهخوانی و تعزیه بود. وی در این راه اعتقاد کاملی به پژوهش میدانی و مصاحبه داشت. چنانچه وی بیشتر عمر خود را صرف تحقیق در روستاهای گوشه و کنار ایران نموده است.
مرحوم عناصری در 28 فروردین 1395 دار فانی را وداع گفت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. روحش شاد.[1]
از استاد جابر عناصری، کتب و مقالات زیادی به یادگار مانده و آثار او از مکتوبات ارزشمند و فاخر عرصه هنر، فرهنگ عامه و خصوصاً تعزیه است. از جمله میتوان به کتابهایی چون: شناخت اساطیر ایران بر اساس طومار نقالان، فهرست توصیفی نمایشنامههای مذهبی ایران، شبیهخوانی، کهن الگوی نمایشهای ایرانی، درآمدی بر نمایش و نیایش در ایران، مراسم آئینی و تئاتر، تاریخ هنر ایران، تاریخ هنر جهان، تعزیه نمایش مصیبت، مردمشناسی و روانشناسی هنر، شبیهخوانی، گنجینه نمایشهای آئینی و مذهبی، شبیهنامه دیر مکافات و سلطان کربلا (شرح واقعه کربلا)، اشاره کرد. به دلیل همین تحقیقات فراگیر و پیوسته، او را پدر تعزیه دانشگاهی ایران مینامند.
وی تعزیه را هنری به وسعت تمام ادوار تاریخ بشریت عنوان میکرد و معتقد بود تعزیه، اسطوره و تاریخ نیست بلکه فراتر از آنهاست، به گونهای که سرودههای آن را نمیتوان در میان اشعار هيچ یک از شاعران بلند آوازه جهان پیدا کرد. تعزیه معراج انسان است و چنان ارتباطی میان بنده و پروردگارش ایجاد میکند که او را به درستی با حقایق و وقایع دشت کربلا آگاه میسازد.
او تعزیه را نمایشي میدانست که به جز ایران، در هیچ جای دیگر وجود ندارد و این را از افتخارات ما ایرانیان میدانست. او همواره نسبت به بکار بردن واژههای نامربوط و وارداتی در تعزیه هشدار میداد. عناصری، معتقد است که ما باید الفاظ و جملههای اصیل این هنر را همانگونه که هست به مردم کشورمان و حتی جهانیان عرضه نمائیم. زیرا تعزیه نمونه بارز نبوغ نمایشی ایرانیان است.
عناصری تعزیه را وصف معراج انسان با شهپر بُراق عشق میداند و این وصف را صرفاً در شأن حضرت امام حسین علیهالسلام میدانست. او در مورد عاشورا میگوید: «عاشورا شرفنامه عشق آدمی به شمار میرود و امام حسین(ع) در این روز، آنچنان رفتار کرد که عالم به آن افتخار میکند.»[2]
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی؟ / دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
عناصری، شبیهخوانی را زیباترین منظومه نمایشی جهان و امام حسین(ع) را کهنالگوی دل آگاهی میپنداشت. نثرها و دل نوشتههای عاشقانه مرحوم عناصری اگرچه با محوریت مکاشفه بر تعزیه نگاشته شده، اما خود نیز سوگنامهای در رثای امام آزادگان حسین ابن علی علیهالسلام است که دل هر دلدادهای را با خود میبرد و گویی عناصری در هر پژوهش، خود، مُعینُالبکاء میشود و روضهای از امام حسین(ع) و اهل بیت عصمت و طهارت میخواند، تا جایی که پس از مطالعه هر روایتی از او، پالایشی نیز در خواننده صورت میگیرد. این نشان از عزم باطنی او در زنده نگاه داشتن قیام عاشورا است که سراپای نوشتار او را دربرگرفته است. عناصری درباره شبیهخوانی و تعزیهگردانی میگوید:
«میتوان گفت که هنر قدسی شبیهخوانی و این دُر یکتای مجمعالبحرین هنرهای ملی ـ مذهبی ایران عزیز ما، آراینده، صد میدان عشق و عرفان و تغزل و رشاد و رَجَز و حزن و فرح و سور و سوگ بوده است و من حقیر، جوهر قلمها در این باره به پایان رساندهام و بیاضها سیاه کردهام و سوی چشمان به راه تصحیح نسخی گذاشتهام که فقط اهل دل میدانند که بیریا چهها کردهام، بی اجر و منت.»[3]
گفت معشوقه به عاشق کای فتی / تو به غربت دیدهای بس شهرها
پس کدامین یک از آنها خوشتر است / گفت : کان شهری که شهر دلبر است
عناصری را، استراتژیست توسعه معنویت در نمایش ایران نام نهادهاند. او با استنتاج وحدت از جمال، نگاهی حکیمانه به پدیدههای فرهنگی مینمود و درک بسیار متعالیای از حضور حکمت الهی در رفتارهای نیایشگونه انسان داشت.
عمده دانش خویش را در این حوزه، از حضور فعال خویش در روابط اجتماعی و تعامل رو در رو، با مردم بدست آورده بود. وی علاقه بسیار زیادی، توأم با وظیفهشناسی نسبت به شناخت فرهنگهای بومی ایران و جهان داشت و با کلام آهنگین شبه مقفای خود، جملاتی قصیر با معانی کثیر، افاضه میفرمود. عناصری، کمال پدیدههای اجتماعی را در ترکیب جمالی و جلالی آنها میدانست و از این راه بود که تنها به مردم نگاری و ارائه منولوگهای تکساحتی بسنده نکرد، بلکه مردمشناسیِ متاثر از انسانشناسی را، سرلوحه کار خود قرار داد. مردمشناسیای که دادههای خود را از موضوعات اجتماعی، روانشناسی و ظهورات بیرونی و مادی انسان، بدست میآورد. و در این باب میگوید: « در قلمرو مردمشناسی و فرهنگ عامه، پژوهش از طریق مشاهده حضوری و شرکت فعال در جشنوارهها و سوگوارهها و آشنایی با آئینها، عرف، عادات، شیوه رفتار و سبک گفتار، اصولیترین روش گردآوری گلواژههای ادبیات شفاهی و امور اجتماعی به شمار میرود. به خصوص آنکه فرهنگ عامه حاصل زبانزدها، ضربالمثلها، معماها و چیستانها، لالاییها، متلها، افسانهها و بسیاری از ظرایف کلامی و بیانی و ایمائی و رفتاری است.»[4]
شاید به همین دلیل است که عناصری را نمیتوان یک روایتگر صرف در حوزه فرهنگ عامه و هنرهای سنتی دانست، بلکه او پژوهشگر و تحلیلگری بسیار حاذق و توانا بود که به برکت دانش سرشار و ذوق منحصر به فردی که در عرصه مردمشناسی و تربیت و فلسفه داشت، جلوههای جدیدی از گنجینه فرهنگ ملی ایران را بر ما گشوده است. عناصری اگر چه درس آموخته فلسفه بود و فلسفی میاندیشید اما هیچگاه مخاطب خویش را با اصطلاحات غامض فلسفی به چالش نمیکشید و به طریق ادیبان، روان مینوشت و به روش سخنوران، شیوا سخن میراند.
عناصری، هیچگاه در چنبره الفاظ و اصطلاحات فرنگی محصور نماند و تلاش بسیار زیادی برای بازشناخت و احیای اصطلاحات، بن واژهها و کلمات اصیل ایرانی از خود نشان داد. جالب اینکه از میان مکتوبات و درس گفتارها و سخنرانیهای او میتوان مجموعهای مستقل و قاموسی از واژههای اصیل ایرانی را جمعآوری نمود. خلق ترکیبات جدید و واژگان شورانگیز، خصوصاً در حوزه ادبیات عاشورایی از جمله مختصات طبع شاعرانه او بود. به همین جهت میتوان عناصری را ملکالشعرای فرهنگ عامه ایران دانست.
طبع را باز ادعای دیگر است / باز طبعم را هوای دیگر است
دعوی شورافکنی دارد قلم / قصه ناگفتنی دارد قلم
میزند ناوک، سراپا هوش باش / تیرباران است، جوشن پوش باش
در بخشی از قلم عاشورایی او میخوانیم:
«خورشید سر برهنه از کوهسار غم، ظاهر میشود و به میدان جور اشقیاء مینگرد و «ماه» نقاب از صورت برمیگیرد و انسان غمین، رخ از تماشای صحنه عداوت و شقاوت برمیتابد و پرندگان با بال خونچکان، شهپر خویش، به خون شهیدان آغشته میسازند و پیک بلد دیارها و بادیهها میشوند و ذوالجناح شیههای دلخراش میکشد و شط بخیل فرات، خونرنگ میشود و جملگی در شاه بیت اشعار شاعران عاشورایی تجلی مییابند و نگارگر مؤمن را صلا میدهند که هان! اینک ما زبان در کام کشیدیم و جوشاندهای از پرسیاوشان[5] نوشیدیم تا مرهم سینه داغدار ما گردد و لختی آسودگی برگزیدیم و تسکین یافتیم و مجال دادیم تا نگارگران چیره دست و شیوا پنجه، از حنای سعادت و دامادی فرو پاشیده بر دستان قاسم ابن حسن(ع)، جوهری برگیرند و خون قلم به رخسار کاغذ و بوم و دیوار نمدار مرطوب و سنگ صیقل یافته و آبگینه آماده نقشپذیری بپاشند و به شنگرف و اُخرا و لاجورد، گفتار ما را به عَلَمها بنگارند و با «خط ـ نقاشی»، دنیایی از زیبایی بیافرینند و خط بصر بر شیدایان صاحبنظر و ملتمس دعای خیر نصیب و قسمت نمایند.»[6]
در شیفتگی نسبت به نگارگری و نگارههای نُسَخ خطی و قدیمی معتقد بود که «هر یک از این آثار، طفل دیده ما را به قنداق رامش و آرامش میکشانند و زبان ما را در توصیف ظرایف و دقایق نقش و نگارههای آرمیده بر سینه کاغذ یا بوم، به جولان درمیآورند.»[7]
متأسفانه عناصری را فقط پژوهشگر عرصه هنرهای نمایشی خصوصاً تعزیه میشناسند، در صورتی که ایشان ید طولایی در تحقیق و پژوهش در حوزه روانشناسی، فرهنگ ملل، هنرهای سنتی، صنایع دستی، شاهنامهپژوهی و کودیکولوژی ( نسخه شناسی) داشتند. روایتها و نقد و کارشناسی ایشان از تصاویر حماسی در اماکن مقدسه و بناهای قدیمی خصوصاً زورخانهها، کاروانسراها، گذرگاهها و بقاع متبرکه و تکیهها و مساجد، خود دلیل واضحی بر این مطلب است. عناصری مردمشناسی ماهر است که لحظات نابی که بر وی چهره گشوده را با طبعی شاعرانه و کلامی آهنگین و معنایی دلبرانه به رشته تحریر درآورده است. عناصری در توجهاش به صنایع دستی و هنرهای سنتی میگوید :
«صنایع و هنرهای دستی، زبان از یاد رفته و سنت گمشده است. در حفظ و نگهداشت آن بکوشیم. صندوقچه سینه پیران، آکنده از این سنتهای پسندیده است. ای دریغ و هزار افسوس که بسیاری از جوانان، زبان رمزی آن را نمیدانند و سعادت همدمی و همدلی با آنان را نمییابند.»[8] وی صنایع دستی را شرفنامه قومی و بومی و شناسنامه فرهنگی هنری ایرانیان میدانست و آن را تفننی نمیپنداشت.
شرحنویسی بر آثار هنری، خصوصاً هنرهای سنتی و صنایع دستی، از جنبههای متعددی مورد نظر است. گاهی این شرحها و روایتها، گزارشاتی عینی و مستندگونهاند که بیش از دلگشایی، موجب ملال خواننده میگردند. اما گاهی دلدادگی و تأثیرپذیری شخص گزارشگر از یک پدیده هنری به حدی است که گویی پیامش از سر شیدایی و عشق به فرهنگ ملی و اسلامی نشأت میگیرد و همان است که تأثیر بسیار زیادی در القای پیام اصلی دارد. عناصری از جمله روایتگران و پژوهشگرانی بود که رایحه معرفت و عشق از میان آثار نوشتاری ایشان به شدت قابل دریافت است. آنجا که از صنایع بومی سخن به میان میآورد، گویی روحش با روح هنرمند سنتی امتزاج یافته و پیوندی عمیق دارد و زخمِ سرانگشتانِ زخمیِ بافندگان فرش را در دستان خویش حس میکند. او زوال صنایع دستی را زوال فرهنگ قومی میداند. میتوان گفت که فرهنگ بومی، حافظ ناموس فرهنگی و هادی ما در راهیابی به پیامهای مردم سادهدل و نیکاندیش است.
ترجمان و روایتگری هنرهای سنتی و فرهنگ عامه، کاری است بس سترگ که فقط از عهده کسانی برمیآید که زندگی خویش را وقف پژوهش و تحقیق در این کار نمودهاند. فرهنگ عامه با همه زیر مجموعههایش، پدیدهای ثابت نیست که بتوان آن را در یک بازه زمانی کوتاه مدت مورد نقد و بررسی قرار داد، بلکه هویت پویا، بالنده، زنده و ساری و جاری یک ملت است که بر سر هر کوى و برزن جلوهای از آن قابل رؤیت و ردگیری است؛ لذا به تناسب حضور هر پژوهشگر و محقق در این عرصهها، مفاهیم فرهنگ عامه بر او جلوهگشایی میکند و رخنمون میگردد. اینکه بتوان در گوشهای نشست و در آن کنج خلوت به قلمفرسایی و تحلیل در باب رفتارهای اجتماعی یک قوم و تعاملات آنها با پدیدههای اطرافشان پرداخت، خیالی بیش نیست. باید همچون غوّاص در دریای ژرف فرهنگ عامه فرو رفت و از قعر این دریای مواج و طوفانی، دُر و گوهرهای گرانبها را بیرون کشید. همان کاری که از ساحلنشینان عافیتطلب برنمیآید.
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
عناصری، به عنوان مردمشناسی متبحر و عدیمالنظیر، دانش خود را در باب هنرهای سنتی و فرهنگ عامه نه فقط از میان کلاسهای درس و کتابها، بلکه از بطن جامعه بدست آورده بود. جامعهای که خود بیش از هر مکتبی میتوانست قوای فکری و تحلیلی او را تقویت نماید. زبان پُر شور و نثر منحصر به فرد عناصری، ریشه در فرهنگ فولکلوریک این دیار دارد، فرهنگی که اگرچه دارای تنوع در گویشها و رفتارهای اجتماعی است ولی در ذات خود دارای امتزاجی وحدتبخش از ملیت و دین است.
منظومه فرهنگ عامه که گسترهای متنوع از مراسم آئینی، صنایع دستی، هنرهای سنتی، موسیقی، شعر، و… غیره است اگر به عنوان پدیدهای واحد مورد بررسی قرار نگیرد و نظم حاکم بر آن کشف نشود، متأسفانه موجبات برداشتهای چندگانه گشته و قوای پژوهشگران و محققان را تحلیل میبرد. این دید وحدتگرا که اسقاطالاضافات میکند قطعاً تأثیری متقابل بر پژوهشگر معرفتجو نیز دارد و قلم و بیان و نگاه و رفتار او را نیز به نظم میکشد، همان نظمی که در آثار نوشتاری و گفتاریِ عناصری، جاری بود. عناصری هویت فرهنگی خویش را از نگاه وحدتگرا بر این منظومه بدست آورده بود و زبان گویای مردمی شد که برای شناخت آنها عمرش را سپری نمود. در آثار عناصری ردپایی از تلاش جهت پیوند حکمت خسروانی ایران باستان و عرفان اسلامی نیز به چشم میخورد، خاصه آنجا که پیشینه تعزیه را در آیین سوگ سیاوش میبیند.
دغدغه عناصری استحاله مردمان روستایی است، تا جایی که میگوید: «دیگر از حلقوم زنان دورهگرد (کولی) هم فریاد سبد، قند شکن و… برنمیآید. آنان قاچاق را مناسب یافتهاند و همانسان که دندانهای طلایی و مطلا میگذارند که نشان فخر است، ساعت سیکو و سیتیزن میفروشند که بالاخره از قافله زمان عقب نمانند. قافلههایشان که روزگاری همچون رنگینکمان، لباسهای الوان آنان و جلهای رنگین دست بافت آنان را نشان میداد، در پس کوههای فراموشی افتاده و اینک بساط اجناس قاچاق را در گوشه و کنار خیابان و میدانها گستردهاند.»[9] او در تعریضی بر عدم شناختمان از کولیان خود میگوید: «ژوزف کودلکا برای سی سال در مغرب زمین به کولیان پیوست و زندگی آنها را در تصویر مجسم ساخت و ما کولیان شیدای ایرانی را هرگز نشناختیم.»[10]
مردمشناسی عناصری، فقط فرآیندی درون وطنی نبود بلکه نظرگاه او گاهگاهی بر اقوام و ملل دیگر نیز متمرکز میشد. واژه مردم برای او فقط اشاره به قوم و قبیله ابا و اجدادی در بخش مشخصی از جهان نداشت، بلکه با دیدگاه جهانوطنی به عالم نظر میکرد. روایتهای فرهنگی او در سلسله مقالاتی که در باب فرهنگ ملل و نحل از اقوام نپال گرفته تا افغانستان و ترکیه و آفریقا و اسکیموها و سرخپوستان آمریکایی تألیف نموده، حاکی از این دیدگاه اوست. نوشتههای او در حمایت از سرخپوستان آمریکایی و مقابله او با سلطهگران و استثمارگران و زورگویان عالم، ریشه در انگیزه پُرشور و حماسی درونی او برای رویارویی با ظلم و بیدادگری و شقاوت است. عناصری این حمایت از مظلوم را در مکتب عاشورایی سیدالشهداء امام حسین علیهالسلام فرا گرفته بود. در فرازی از او چنین میخوانیم :
«دیرگاهی است که بندهای خصمانه فقر و استبداد و استعمار و استثمار و سنتهای وقیح سفید چهرگان، بر دست و پای سرخپوستان، استوار گشته و هم آوازی سرخپوستان را مختل ساخته و فریاد و ندا را در حلقومشان خشکانده است. در بطن یک تمدن آشفته و ستمگر، سرخپوست تنها، سخن از گمگشتگی و بیپناهی و انزوا میگوید، سخن از تنهایی و بیتکیهگاهی، سخن از گسیختگی نظام قبیله و دودمان و تبار، از شقه شدن وجود خویش و بالاتر از آن، از عذاب روحی، عذابی که کمیت کلمات هم از بازگویی آن لنگ است.»[11]
در سفری که به ایل «خیل خون» که جماعتی از چادرنشینان سنگسری هستند، روایت خود را به آنها چنین هدیه میکند:
«تقدیم به شبانان سنگسری که در کوچ بهاری و پائیزی در ایل راهها، همراهشان بودهام و فراوان از چایدانهای سیاهشان چای نوشیدهام و تن سرد خود را به گرمی اجاقهایشان سپردهام و در گوتها[12] میتکهها[13] به افسانهها و ترانههای قومشان گوش فرا دادهام.»[14]
عناصری در مورد حفظ و حراست از حریم هنر عامه میگوید:
«گنجینه هنر عامه، اندک اندک طی هزاران سال تا به امروز به دست ما رسیده است. هنوز میتوان از گوشه انزوا بیرونش کشید. هنوز میتوان پاسداران هنرهای عامیانه را دلگرم کرد. قدرشان را بدانیم کارشان را ارج و حرمت بگذاریم. آثارشان را به دیده احترام بنگریم و با ناسپاسی دلهای نازکتر از پرده حریرشان را به درد نیاوریم. آنها راویان حدیث پرماجرای زندگی گذشتگان هستند، امید تداومِ حیات هنری را در دلهای ظریفتر از شیشهشان استوار کنیم. صدای چکش آهنگران بازار آهنگران را از صدا نیاندازیم و کورههایشان را از دمیدن باز نداریم که با نظاره هر رنگ سرخ مجسم در ظروف پلاستیکی، خونابهای از چشمان این هنروران مردمی میچکد. چرخ موزون سفالگران هزار نقش زده بر سفالها را از چرخش نیاندازیم که صدها خاطره بر کورهای یا کاسهای به نقش از خویشتن به یادگار میگذارند. در زخمههای تار عاشیقها این نوازندگان سرگردان، هزاران حدیث به نهفته است. اهل دل باشیم و اهل معنی و جان خستگی برای این اهل دل به همراه نیاوریم و به گوش جان به نغمههایشان گوش دهیم. بر دستهای این هنرمندان برخاسته از قلب مردم بوسه زنیم، پاسشان را نگه داریم و با قدردانی چشمان خستهشان را پُر نور سازیم.»[15]
«عناصری به ما نهیب میزند که آیا فرصتی برای مطالعه آثار هنری در کشور را داشتهاید؟ اگر نه پس به گفتار من گوش کنید که گفتار انسان وادی به وادی گشتهای است که ای بسا برای نظاره یک سنگ مزار نقشین، پای پیاده فرسنگها راه را پیموده است و از نقشهای این دفتر نقشین عبرتها برگرفته است.»[16]
«و من جابر عناصری معلم سالهای طولانی حریم عشق و ایمان و صداقت، همواره باور داشتهام، کسانی که قدمی در پشتیبانی سوخته دلی از ساحت قدسی و فرهنگ و علم برمیدارند، سهمشان در ثمربخشی آثار مزبور، افزونتر از پژوهشگر و نویسنده اثر است.»[17]
عناصری، فرهنگ بومی را زهدانی بارور برای سینما و سایر حرکات سمبولیک میدانست. او در این راستا میگوید:
« اما ای دریغ که امروزه روز، فرهنگ بومی ما دستخوش فراموشی گشته است. افسانههای قومی از یاد رفته است. روزگاری هودج پرّان کیکاووس و قالیچه حضرت سلیمان علیهالسلام، چاشنی افسانههای مردم بود و کمکم جلا و وقار فیلمهای غربی گشت. نامشان تعویض گشت و ما حیران و انگشت بر دندان در برابر جعبه سحرآمیز تلویزیون نشستیم و افسانه پریماهیان دریاهای خودمان را از یاد بردیم و «جزیره ناشناخته» قلمرو سرندی پیتی و کنا را نشناختیم. شهر فرنگی که در حرم خانه دل کودکان چموش اطراق کرد و فانوس خیال عمر خیامی از یادها رفت و تارزان جنگل زاد، الگوی فیلمسازان گشت. لچک قرمزی به شنل قرمزی تغییر نام داد و کارتونهای متعدد غربی را آراست و قصههای عامیانه ایرانی از کتاب لافونتن فرانسوی سر درآورد.»[18]
عناصری معتقد است فرهنگ بیثمر بیگانه نه تنها موجب غنای ادبیات کودکان در دیار ما نگشته بلکه نوعی بیگانگی و غربت کلامی و تصویری بوجود آورده است زیرا فرهنگ بومی، بافت فیلمنامه را ظریف میسازد، فرهنگ بومی نوبرانهای از مضامین پربار را در طبق اخلاص، تقدیم پژوهشگر مخلص میسازد. فرهنگ بومی برای سینمای ایران، شناسنامه ممهور به مهر شأن و جلال صادر میسازد، سر بیگانگی با سنتها را در هم میشکند، بیگانگی و غربت فرهنگی را از بین میبرد. تقلید کورکورانه از فرهنگهای استعماری و استثماری را مذمت میکند:
باغ مرا چه حاجت به سرو و صنوبر است / شمشاد خانهپرور ما از که کمتر است[19]
شیفتگی و حساسیت او نسبت به هنر عامه و فرهنگ این مرز و بوم در متن فاخری که به بهانه بزرگداشت فردوسی به تحریر درآورده است قابل تأمل است. او فردوسی را مردی هزار زبان و هزار دستانی صاحبِ هزار داستان میداند. گفتارش را زبانزد عموم، افسانههایش، آرامبخش قلوب کهنسالان و خواب طفلان و نامش را افتخار ایران میداند.
« او (فردوسی)، لحاف چهل تکه افسانه را بر کرسی تاریخ پوشاند و از گرمی اجاق افسانه، حرارتی برگرفت و پاتاوه غیرت بر بست و شمشیر همت بر کمر آویخت و «سپهبد فردوسی» گشت و در کوره راه سهمناک تاریخ افتاد و از منابع بسیار سود جست تا بر دفتری گرانقدر از کیومرث ـ همان زنده میرا ـ تا رستم فرخزاد آن سردار بیهمتا، سخنها بگوید و تخم سخن بپراکند و معمار بارگاه کلام شود. سکندرها آتش بر حرمخانهی کورشها و داریوشها زدند، مغولان تنگ چشم، خاک نیشابور را به تُبرهها کردند، جلادان خونآشام، خون جوانان رعنا قامت را ریختند و دهانشان را دوختند…
اما زمزمهها به فریادها پیوستند که:
دریغ است ایران که ویران شود / کنام پلنگان و شیران شود
ز خورشید و از آب و از باد و خاک / نگردد تبه نام و گفتار پاک
مرا سر نهان گر شود زیر سنگ / از آن به که نامم برآید به ننگ
به نام نکو گر بمیرم رواست / مرا نام باید که تن مرگ راست»[20]
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
و آخر دعوانا أنِ الحَمدُللهِ رَبَ العالَمِین
«روحش شاد و یادش گرامی باد»
– فهرست منابع:
· عناصری، جابر، «باورهای مقدس»، (نشریه نامه نور)، شماره 6 و 7، بهمن 1358
· عناصری، جابر، «پایگاه هنر های تجسمی در باور های عامه»، (فصلنامه هنر)، شماره 1،1360
· عناصری، جابر، «تعزیه، وصف معراج انسان با شهپر براق عشق»، (نشریه مشرق)، شماره 6، شهریور و مهر 1374
· عناصری، جابر، «درآمدی بر شناخت و ضرورت حفظ نگاره های حماسی ـ مذهبی»، (کیهان فرهنگی)، شماره 106، 1372
· عناصری، جابر، «سیری در شاهنامه از دیدگاه فرهنگ عامه»، (نشریه چیستا)، شماره 45 و 46، دی و بهمن 1366
· عناصری، جابر، «فرهنگ عامه و سینما ـ نقش و پایگاه فرهنگ بومی در سینمای ایران»، (نشریه چیستا)، شماره 61، مهر 1368
· عناصری، جابر، «نقش صنایع دستی در جوامع ایلی و عشایری و روستایی»، (نشریه چیستا)، شماره 36، بهمن 1365
· عناصری، جابر، «نقش و پایگاه فرهنگ بومی در سینمای ایران»، (نشریه فارابی)، شماره 3، بهمن 1368
· عناصری، جابر، «هنر و فولکلور»، (نشریه رشد ـ آموزش هنر سال)، شماره 55،1381
· عناصری، جابر، سلطان کربلا ـ شرح واقعه عاشورا، تهران: انتشارات زرین و سیمین، 1382
زیرنوشتها:
[1] تلخیص از سایت راسخون- www.rasekhoon.net
[2] عناصری، جابر، «تعزیه، وصف معراج انسان با شهپر براق عشق»، (نشریه مشرق)، (1374)، شهریور و مهر، شماره 6
[3][4] عناصری، جابر. «سیری در شاهنامه از دیدگاه فرهنگ عامه»، (نشریه چیستا)، (1366)، دی و بهمن، شماره 45 و 46
[5] دارویی گیاهی
[6] عناصری، جابر، «درآمدی بر شناخت و ضرورت حفظ نگاره های حماسی ـ مذهبی»، (کیهان فرهنگی)، (1372)، شماره 106
[7] عناصری، جابر، «درآمدی بر شناخت و ضرورت حفظ نگاره های حماسی ـ مذهبی»، (کیهان فرهنگی)، (1372)، شماره 106
[8] عناصری، جابر، «نقش صنایع دستی در جوامع ایلی و عشایری و روستایی»، (نشریه چیستا)، (1365)، بهمن، شماره 36
[9] عناصری، جابر، «نقش صنایع دستی در جوامع ایلی و عشایری و روستایی»، (نشریه چیستا)، (1365)، بهمن، شماره 36
[10] عناصری، جابر، «فرهنگ عامه و سینما ـ نقش و پایگاه فرهنگ بومی در سینمای ایران»، (نشریه چیستا)، (1368)، مهر، شماره 61
[11] عناصری، جابر، «باور های مقدس»، ( نشریه نامه نور)، (1358)، بهمن، شماره 6 و 7
[12] گوت: سیاه چادر
[13] میتکه: مردانخان (منزل شبانان سنگسری در کویر)
[14] عناصری، جابر، «پایگاه هنر های تجسمی در باورهای عامه»، (فصلنامه هنر)، (1360)، شماره 1
[15] عناصری، جابر، «پایگاه هنر های تجسمی در باورهای عامه»، (فصلنامه هنر)، (1360)، شماره 1
[16] عناصری، جابر، سلطان کربلا ـ شرح واقعه عاشورا، تهران: انتشارات زرین و سیمین، (1382)
[17] عناصری، جابر، «نقش و پایگاه فرهنگ بومی در سینمای ایران»، (نشریه فارابی)، (1368)، بهمن، شماره3
[18] عناصری، جابر، «هنر و فولکلور»، (نشریه رشد ـ آموزش هنر سال)، (1381)، شماره 55
دیدگاه خود را بنویسید